نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.

نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.


+ خانه  
+ نظرات در معرض ديد عموم قرار نمي‌گيرند. + گاهي مطلبي بارها دچار تغيير مي‌شود. + جمله‌ي سردرِ وبلاگ از يحيي قائدي‌ست.

۲ مطلب در شهریور ۱۳۹۴ ثبت شده است

گهگاهی که حوصله‌ام سر می‌رود، می‌روم سراغ تلویزیون و کانالها را تک‌تک چک می‌کنم. اما حتی با وجود ماهواره، کم پیش می‌آید  چیز دندان‌گیری در تلویزیون پیدا کنم. طبق معمول: زندگی حیوانات، مسابقات ورزشی، بحث‌های خسته کننده‌ی سیاسی،  گزارش تکراری هواشناسی. خاموش می‌کنم و منتظر آمدن «ف» می‌مانم. فرقی ندارد «ف» چه ساعتی از شب به خانه برسد، همیشه با آمدنش برنامه‌های جالب تلویزیون شروع می‌شوند.
می‌نشینیم به تماشای زندگی حیرت‌آور مورچه‌ها، مسابقات هیجان‌انگیز موتورسواری روی صخره‌ها و به نظرات آدم‌های مختلف، درباره‌ی مسایل سیاسی قدیم و جدید گوش می‌دهیم  و هی حسرت می‌خوریم که کاش فلش خالی بود و زندگی مورچه‌ها را ضبط می‌کردیم و از کله پا نشدن موتور‌سوار برنده در نیمه راه صخره‌ها به شادی و وجد می‌آییم و مخالفت و موافقتمان را با حرفهای شنیده ابراز می‌کنیم. «ف» حتی قدرت این را دارد که دیدن گزارش هواشناسی را برایم مهم و لذت‌بخش کند.  وقتی خبر آمدن برف در فلان شهرستان را می‌شنود و برای آشنای شهرستانی‌مان، پیام "خوش به حالتان" می‌فرستد و به تکاپویم می‌اندازد زنگ بزنم به مادر و پدر در سفرم و بپرسم که "آنجا واقعا هوا بارانی است؟" ...


هنوز دارم به این فکر می‌کنم که چرا وقتی خبر خودکشی‌ ناموفقت را یک ماه بعد، از پشت تلفن شنیدم، عصبانی شدم و بر سر صدای خش‌دار و آرامت، فریاد کشیدم. چرا به جای آن‌همه متهم کردنت، نپرسیدم: "الان چطوری؟" چرا تا ساعت‌ها بعدش به این فکر می‌کردم که آمبولانس دو تا کوچه آن‌ورتر برای بردنت آمده بوده است و من بی‌خبر روی مبل لم داده بودم و پیام‌های تلگرامم را می‌خواندم. چرا وقتی تو، یک هفته توی کُما با مرگ دست و پنجه نرم می‌کردی، من پشت در اتاقت راه نمی‌رفتم و دعا نمی‌کردم. چرا وقت دیدنت، نتوانستم مثل دیگران فقط خوشحال باشم از زنده بودنت و دهانم را برای پرسیدن سوال‌های بی جوابم، گِل بگیرم.
مرا ببخش رفیق سال‌های دور!
وقتی تو خسته از مرگ برگشته بودی، من دنبال ردی از خودم در زندگی‌ات بودم.