نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.

نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.


+ خانه  
+ نظرات در معرض ديد عموم قرار نمي‌گيرند. + گاهي مطلبي بارها دچار تغيير مي‌شود. + جمله‌ي سردرِ وبلاگ از يحيي قائدي‌ست.

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۰ ثبت شده است

مجموعه ای از اشعار و مقاله های خسرو گلسرخی با نام «بیشه ی بیدار» را از خیلی پیش ها دارم. سالی دو سه باری، آن را بر می دارم و نگاهی به شعرهایش یا وصیت نامه ی معروفش می اندازم. چند روز پیش باز دستم رفت سمت این کتاب. برای اولین بار هوس کردم بروم سراغ مقاله هایش. به مقاله ی جالبی برخوردم با نام «هنر اداری». که منظور همان هنر فرمایشی خودمان است. هر چند که هنر ذاتاً جوششی است نه فرمایشی اما از آنجایی که انجام چنین کاری خیلی هنر می خواهد بگذارید آن را به قول خودمان و مرحوم گلسرخی نوعی از هنر بدانیم. برای آشنایی با این نوع از هنر، اگر فعالیت چندانی در جامعه ندارید، کافیست تلویزیونتان را روشن کنید.

«نوعی از هنر که سیاست عقیم کردن هنر را دنبال می کند هنر اداری است. این هنر سرنوشتش در چهارچوب میزها، پرونده ها و امضاها تعیین می شود ... کار هنرمند باید با امضای کسی که مقام اداری دارد مورد تایید قرار گیرد و هنرمند هم برای دلرضا کرد کسانی که مصدر کارند و مستمری او بستگی به نظر آنان دارد، هنر مورد نظر را می سازد! ... برای این هنر پوسترها و بروشورها منتشر می شود و تبلیغات همه جانبه ای در اطراف آن به راه می افتد ... هنرمند در هیات کارمند فرو می رود و همه ی جذابیت های اصیل و مردمی خود را از دست می دهد. او بی اعتقاد، سانسورچی، سفله پرور، بی تعهد و زبون می شود ... بازده این هنر که در چهارچوب بوروکراسی اداره از پشت این میز به پشت آن میز می رود، در کازیه ها خاک می خورد ...»

* بیشه ی بیدار، از مجموعه ی شعرها و مقاله های خسرو گلسرخی، به کوشش و انتخاب مجید روشنگر، انتشارات مروارید


اینکه می گویی مرا نمی فهمی
مدیحی است که من استحقاق آن را ندارم
و توهینی است که تو سزاوارش نیستی
--
چه بسیار برای فرزندانمان لالایی می خوانیم
تا خود به خواب رویم
--
زندگی، روسپیِ زیبایی است
هر که فاحشه گری اش بدید
بر زیبایی اش چشم فرو بست.


- مدیح: مدح، ستایش


* خدا اندیشید و اندیشه ی اولش فرشته ای بود، گزیده هایی از جبران خلیل جبران، گزینش و برگردان: باسم الرسام، نشر ماه ریز


همیشه وقتِ خرید کتاب برای کودکان، کتاب های جالبی هم پیدا می شوند که شاید بیشتر از کودکان به کار کودکان بزرگسال می آید. به نمایشگاه کتاب و اسباب بازیِ آشیانه کودک و نوجوان رفته بودم که «نقطه» را پیدا کردم. کتاب زیبایی درباره هنر و خلاقیت.

«نقطه» داستان دختری به نام «واشتی» است. که اصلا بلد نیست نقاشی کند و کاغذ نقاشی اش در کلاس درس هنر سفید مانده است. معلم برگه ی سفیدش را نگاه می کند و می گوید: «آهان! یک خرس قطبی در توفان برف.» واشتی می گوید: «مسخره است! من هنوز نمی توانم نقاشی بکشم!»
معلم لبخندی می زند و از واشتی می خواهد خطی، علامتی، چیزی بکشد  و بعد ببیند به کجاها می رود. واشتی با عصبانیت با ماژیکش ضربه ی محکمی روی کاغذ می زند و می گوید: «بفرمایید!» معلم نگاهی به کاغذ می کند و بعد از واشتی می خواهد زیر نقاشی اش را امضا کند. هفته ی بعد وقتی واشتی به کلاس هنر می رود تابلویی بالای میز معلمش می بیند.
«آن همان نقطه ی کوچکی بود که واشتی کشیده بود. نقطه ای در یک قاب طلایی ِ کنگره ای!»
واشتی با خودش فکر می کند که می تواند نقطه ی بهتری بکشد و شروع می کند به کشیدن نقطه ها. نقطه ی قرمز، بنفش، آبی. آبی را با زرد ترکیب می کند. نقطه ی زرد. اگر بتواند نقطه های کوچک بکشد پس نقطه های بزرگ هم می تواند. قلموی بزرگتری بر می دارد و روی کاغذ بزرگتری رنگ ها را می پاشد. حتی بدون اینکه نقطه ای بکشد، نقطه ای طراحی می کند. با رنگ کردن فضای اطراف یک نقطه! چند هفته ی بعد در نمایشگاه مدرسه ی هنر نقطه های بسیار زیاد ِ واشتی سر و صدا به پا می کنند.
پسر کوچولویی به واشتی زل می زند. بعد جلو می آید و می گوید: «تو نقاش بزرگی هستی.» واشتی می گوید:«شرط می بندم تو هم می توانی.»
- من؟ نه، نمی توانم. حتی با خط کش هم نمی توانم یک خط صاف بکشم.
واشتی کاغذی به پسر می دهد:
- به من نشان بده.
وقتی پسرک داشت خطی روی کاغذ می کشید، دستش می لرزید. واشتی به خط کج و کوله ی پسر خیره شد و بعد گفت: «امضاش کن.»

پیتر رینولدز، نویسنده ی کتاب می گوید: «اغلب که به بازدید مدارس می روم، از بچه ها می پرسم چه کسی دوست دارد نقاشی بکشد. در مهد کودک ها و کلاس های اول ابتدایی، تمام دست ها بالا می رود. اما در کلاس چهارم و پنجم بیشتر دست ها پایین می مانند که احتمالاً نشانی است از تاثیرات کلاس هنر. مایه ی تاسف است که انرژی خلاقانه ی کودکان کاهش یابد یا کنار گذاشته شود. مطمئنم دلیلش این است که آن ها زودتر از موعد یاد می گیرند که قوانین را اجرا کنند. اما شما برای ابراز وجودتان می توانید قوانین را تغییر دهید. پا را از حد آن قوانین فراتر بگذارید یا حتی نادیده بگیریدشان و با سر در ناشناخته ها شیرجه بزنید.»

* نقطه، نویسنده و تصویرگر: پیتر اچ رینولدز، مترجم: اکرم حسن، ناشر: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی


چند ماهی می شود که مهتا شروع کرده است به انجام دادن کارهای خطرناک! مثل نزدیک شدن به شومینه، آویزان شدن به دستگیره ی فر گاز یا هُل دادن ِخانه ی شیشه ای ِهمسترش از روی میز و ... اوایل بغلش می کردم، با او بازی می کردم، درباره ی خطرناک بودن کارهایش حرف می زدم و خلاصه به گونه ای حواسش را از مساله پرت می کردم. بعد از مدتی دیگر از این شیوه خسته شدم. فکر کردم بد نیست مزه ی تنبیه را به تنش بچشانم شاید درس بگیرد. خودم را عصبانی نشان می دادم و چند تایی آرام می زدم روی دستش یا  پشتش. اما همانطور که توی کتابهای تربیت کودک نوشته اند این کار دقیقا برای تکرار عمل تحریکش می کرد. انگاری دوست داشت مرا عصبانی ببیند. شروع می کرد به خندیدن. می دوید و ریسه می رفت. و بعد دوباره همان کار خطرناک را تکرار می کرد. بعد از مدتی واکنشش در برابر عصبانیت من به نظرم خیلی جالب آمد. من تنبیه اش می کردم اما او طوری رفتار می کرد که انگاری دارم با او بازی می کنم و پشت سر هم می خندید. کم کم از تنبیه کردنش خسته شدم. برای عصبانی جلوه دادنم انرژی زیادی را از دست می دادم در حالی که او یک سره می خندید. می توانستم از روش های بی فایده ی سخت تری استفاده کنم اما عکس العمل شیرینش، باعث شد واقعا دلم بخواهد به جای تنبیه کردنش با او بازی کنم.