نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.

نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.


+ خانه  
+ نظرات در معرض ديد عموم قرار نمي‌گيرند. + گاهي مطلبي بارها دچار تغيير مي‌شود. + جمله‌ي سردرِ وبلاگ از يحيي قائدي‌ست.

۳ مطلب در مرداد ۱۳۹۶ ثبت شده است

بعضی وقت‌ها خیلی نسبت به آدمهای‌ زندگی‌ام غُر دارم . آنقدر که می‌توانم یک روز نفرت‌انگیز درست و حسابی برای خودم و آنها بیافرینم. برای تحت کنترل درآوردن اوضاع، شروع می‌کنم به گفتن یک سری جمله‌های شبیه هم ... آدم‌هایی‌که قرارهای کاریشان را مدام از یاد می‌برند را هم می‌شود دوست داشت. آدمهایی که شب‌ها بیدارند و روزها می‌خوابند را هم می‌شود دوست داشت. آدمهایی که شلوارهای گشاد پارچه‌ای می‌پوشند را هم می‌شود دوست داشت. آدمهایی که حوصله‌ی سفر رفتن ندارند را هم می‌شود دوست داشت و .... بعد جاروبرقی را روشن می‌کنم، پیاز و چاقو را برمی‌دارم یا شال و مانتو می‌کنم و می‌زنم بیرون و تلاش می‌کنم آدم غرغرویی مثل خودم را هم دوست بدارم.


یک شعر لازم دارم. یک شعر که هی توی ذهنم تکرارش کنم. وقت ظرف شستن تکرارش کنم. وقت جارو کشیدن تکرارش کنم. وقت غذا پختن تکرارش کنم. وقتی که سرم دارد از درد منفجر می‌شود و توی اتاق تاریک کز کرده‌ام تکرارش کنم.  یک شعر لازم دارم که سنگینیِ تحمل‌ناپذیرِ هستی را با تکرار کردنش تحمل‌پذیر کنم.

اخیرا کتاب «35 کیلو امیدواری» از آنا گاوالدا را خواندم. خواندن این تیپ سرگذشت‌ها را دوست دارم. سرگذشت آدم‌هایی که یک خردمندی توی زندگیشان دارند که خیلی خوب آنها را می‌شناسد و تصویر روشنی از آنها در برابرشان می‌گذارد. خردمند آرام و مهربانی که بیشتر گوش می‌دهد اما هرازگاهی هم یکی از آن چیزهایِ در خشت خام دیده‌ی تکان دهنده نثارشان می‌کند و هلشان می‌دهد توی مسیر درست‌تر. از آن بزرگترهای قاطع و دوست داشتنی که صاف توی چشمهایت نگاه می کنند و حرفی که وقت شنیدنش فرا رسیده است را روانه‌ی گوشهایت می‌کنند. می‌دانم که این یکی از آن حرفهای سخت، بی‌رحمانه‌ام است که خیلی‌ها اگر به گوششان برسد مواخذه‌ام خواهند کرد. اما انصافا از این بزرگترها توی دنیای واقعی کم پیدا می‌شود. بزرگترهای دنیای واقعی مدام حمایت طلب می کنند. به آدم، بابت نکرده‌هایش احساس گناه می‌دهند و درباره‌‌ی شرایط خودشان شکوه می‌کنند. بزرگترهای دنیای واقعی، ما را که پیشکش، خودشان را هم درست و حسابی نمی‌شناسند. آنها هیچ وقت توی چشمهای آدم خیره نمی‌شوند و از آن جمله‌های تکان‌دهنده‌ی قاطعانه تحویل آدم نمی‌دهند. نمی‌دانم این خوب است یا بد. اما بزرگترهای دنیای واقعی آدم را به سمت خودکفایی در «بزرگتر داشتن» سوق می‌دهند. اینطوری که خودمان، بزرگترِ خردمند و مهربان و امیدبخش خودمان بشویم.