نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.

نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.


+ خانه  
+ نظرات در معرض ديد عموم قرار نمي‌گيرند. + گاهي مطلبي بارها دچار تغيير مي‌شود. + جمله‌ي سردرِ وبلاگ از يحيي قائدي‌ست.

۲ مطلب در مهر ۱۳۹۱ ثبت شده است

دلم  برای شوق کودکانه ی عابر بانک، بازار روز، ذرت مکزیکی دار شدن شهرک ِ کوچک حومه ی شهری مان تنگ می شود. برای پایین آوردن کالسکه ی سنگین و گشت و گذار روزهای تنهایی ام با مهتا روی آسفالت پر دست انداز پیاده روها، در هوای تازه ی صبح و همهمه ی شیرین عصرها. عادت کرده ام دلم که می گیرد، پنجره را باز کنم و از لابلای برگ های همیشه اندک ِ چناری که پدرت در باغچه ی جلوی خانه کاشته، مسیر خلوت کوچه را هی نگاه کنم، درخت ها را، آفتاب روز را، تاریکی شب را، باریدن برف و باران را، بازی بچه ها را، تو را که می روی، که می آیی. سلام کنم از آن جا به همسایه ها، خداحافظی کنم با مهمان ها. دلم برای خستگی شبهای دراز برگشتن از مهمانی تنگ می شود. دلم برای دیر رسیدن های تو، انتظار کشیدن های خودم تنگ می شود.


می خواهم برایت نامه ای بنویسم که مثل هیچ نامه ای نباشد / و زبان تازه ای خلق کنم / زبانی هم اندازه ی تنت / و مساحت عشقم.
آن صبح خرداد که آمدی / شعری قشنگ بودی بر پاهایش ایستاده.
وقتی گفتم: «دوستت دارم» / می دانستم انقلابی ست علیه قبیله / می دانستم بربرها / با نیزه های زهرآلود و کمان های کشیده / تعقیبم می کنند / می دانستم مردم مقابلم هستند / آل عثمان / دراویش / و جاهل ها / آنها که در وراثت شان از عشق تهی اند.
پابرهنه به جهان کوچکم وارد می شوی / در را می بندی / و من اعتراض نمی کنم / چرا؟
هر چه موهات بلندتر / عمر من بلندتر.
زنانگی ات درباره ام چه می گوید! / اگر اجازه دهم لبانت یکدیگر را بگزند.
بی امتداد بازوهایم / ابعاد روشنی نداری.
عشق در کتاب نیست / عاشقان بزرگ / خواندن بلد نبودند.
مردم از عطر تنم می فهمند / با من بوده ای / دیگر نمی توانم پنهانت کنم / از درخشش نوشته هایم می فهمند به تو می نویسم.
بعد از من / هر که تو را ببوسد / روی لبت / نهال کوچک انگوری خواهد دید / که من کاشته ام.
کتاب هایم را ببند / خطوط دستم را بخوان / خطوط چهره ام را / وقتی مثل بچه ای شگفت زده / به تو نگاه می کنم.
نوشتن تنها چیزی است / که برهنه ام می کند / وقتی حرف می زنم / بعضی از لباس ها هست / اما وقت نوشتن ...
آه، اگر روزی از غریزه ی خرگوشی ات رها شوی / و بفهمی / شکارچی ات نیستم / عاشق توام.
نیامده ام تا با تو دفترهای قدیمی را / دوباره خوانی کنم / آمده ام ازتو تشکر کنم / به خاطرگل های اندوهی که در تنم کاشته ای.
نه من می توانم / نه تو / زخم، با کارد سفر کرده در خود چه می تواند بکند؟
باران یعنی / قرارهای خیس / وقت برگشتن تو و شعر.
ماه ها گذشته / دور همه چیز سیم خاردار کشیده ای / شماره ی تلفنت را نمی دانم / نمی دانم کجا می نشینی / چه مجله هایی می خوانی / ملافه هات چه رنگی ست / پرده هات چگونه اند / چیزی از جهان افسانه ای ات نمی دانم.
دشنه ات را از پهلویم بیرون بکش / بگذار زنده باشم / بگذار زندگی کنم / بگذار با زنی تازه آشنا شوم / بگذار راه هایی بی تو را بروم / صندلی های بی تو را بنشینم / و قهوه خانه هایی که تو را به یاد ندارند ...
تو با من با دستکش دانتل دست دادی / اما من نیمه ی دهانم را در دهانت / و نصف انگشت هایم را در دست هایت جا گذاشتم.


صد نامه ی عاشقانه، نزار قبانی، ترجمه ی رضا عامری، نشر چشمه