وزغ بیدار شد. گفت: لعنت! این خانه چقدر ریخت و پاش است. کارهای زیادی دارم که باید انجام بدهم.
قورباغه از پنجره داخل را نگاه کرد. گفت: وزغ حق با تو است. این جا خیلی ریخت و پاش است.
وزغ پتو را از روی سرش کنار زد و گفت: امروز می خواهم راحت باشم. فردا همه ی کارها را انجام می دهم.
قورباغه آمد داخل خانه و گفت: وزغ شلوار و ژاکت ات روی زمین افتاده است.
وزغ از زیر پتو گفت: فردا.
قورباغه گفت: ظرفشویی پر از ظرف های کثیف است.
وزغ گفت: فردا.
قورباغه گفت: روی صندلی ها پر از خاک است.
وزغ گفت: فردا.
قورباغه گفت: پنجره هایت باید تمیز بشوند و گلدان هایت آب می خواهند.
وزغ فریاد زد: فردا. فردا همه ی این کارها را انجام می دهم!
وزغ گوشه ی تخت نشست و گفت: اَه، احساس می کنم افسرده ام.
قورباغه گفت: چرا؟
وزغ گفت: به فردا فکر می کنم. به همه ی کارهایی که فردا باید انجام بدهم.
قورباغه گفت: آره، فردا برای تو روز سختی خواهد بود.
وزغ گفت: اما قورباغه اگر من امروز شلوار و ژاکتم را بردارم، فردا این کار را نباید بکنم، مگر نه؟
قورباغه گفت: درست است، فردا مجبور نیستی این کار را بکنی.
وزغ لباس هایش را برداشت و توی کمد گذاشت. بعد گفت: قورباغه اگر الان ظرف ها را بشویم، فردا مجبور نیستم آن ها را بشویم. مگر نه؟
قورباغه گفت: درست است، فردا مجبور نیستی این کار را بکنی.
وزغ
ظرف ها را شست و خشک کرد و آنها را توی کابینت گذاشت. بعد گفت: قورباغه
اگر الان صندلی ها را گردگیری کنم و پنجره ها را تمیز کنم و به گلدان ها آب
بدهم، مجبور نیستم فردا این کارها را انجام بدهم. مگر نه؟
قورباغه گفت: درست است، فردا مجبور نیستی این کار را بکنی.
وزغ صندلی ها را گردگیری کرد.
شیشه ها را تمیز کرد.
گلدان ها را آب داد.
گفت: خُب حالا حالم بهتر است. دیگر افسرده نیستم.
قورباغه پرسید: چرا؟
وزغ گفت: چون همه ی کارها را انجام دادم. حالا می توانم از وقت فردایم برای کاری که واقعا می خواهم انجام بدهم استفاده کنم.
قورباغه گفت: که آن چه کاری باشد؟
وزغ گفت: فردا می توانم از وقتم لذت ببرم.
و دوباره برگشت به رختخواب. پتو را رویش کشید و خوابید.
روزهایی با قورباغه و وزغ، نویسنده و تصویرگر: آرنولد لوبل، ترجمه ی فرمهر منجزی، نشر چشمه و کتاب ونوشه