نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.

نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.


+ خانه  
+ نظرات در معرض ديد عموم قرار نمي‌گيرند. + گاهي مطلبي بارها دچار تغيير مي‌شود. + جمله‌ي سردرِ وبلاگ از يحيي قائدي‌ست.

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۲ ثبت شده است

وقتی برای اولین بار برای دیدن خانه ی تازه آمدم، دو تا تابلوی زشت و کج روی دیوار راهروی منتهی به پله های طبقه ی چهارم بودند، که خیلی توی ذوق می زدند. بعد از استقرارمان، تا مدت های مدید، هر بار که پایین می رفتم و بالا می آمدم ناخودآگاه به کج بودنشان و عاری از هر گونه حس زیبایی شناسی بودنشان، فکر می کردم. وقتی خانم طبقه ی سوم پیشنهاد یک شکل کردن پادری های جلوی درب طبقات را داد، من با پررویی پیشنهاد کردم که برای زیبا سازی راهروها شاید بد نباشد این تابلوها را هم از دیوار مربوط به طبقه ی خودشان بردارند.
از آن موقع چند ماهی گذشته است. نه پادری ها یک شکل شده اند و نه تابلوهای دوست نداشتنی ای که خانم همسایه می گفت از هشت سال پیش که خانه را خریده اند، بر دیوار بوده اند، برداشته شده اند. من هم چند وقتی است به این نتیجه رسیده ام که چیزهای دوست نداشتنی گاهی می توانند در بلند مدت به چیزهای دوست داشتنی تبدیل شوند.
وقتی مهتا را به مهد می رسانم و بر می گردم خانه، وقتی مهتا را از مهد بر می دارم و می آییم خانه، وقتی از بازار روز بر می گردم به خانه، وقتی از دانشگاه بر می گردم به خانه، وقتی از پارک بر می گردیم خانه، وقتی شب خسته از مهمانی می رسیم به خانه ... خدا خودش شاهد است که هیچ چیز به اندازه ی دیدن این دو تا تابلوی زشت و کج که خبر از پشت سر گذاشتن طبقه سوم و نزدیک شدن به طبقه ی چهارم را می دهند، برایم لذت بخش نیست.


نوجوان که بودم گاهی با خواهر کوچکترم خیال بازی می کردیم. سوار ماشین خیالی می شدیم و می رفتیم گردش و سفر خارجه. با هیجان در باب چیزهایی که می دیدیم و لذت هایی که می بردیم داد سخن می دادیم و غش غش می خندیدیم. به کلی خیال بازی هایمان را از یاده برده بودم تا امروز! توی پارک خانمی که همسرش را سال پیش از دست داده بود و داشت برای هدیه ی پاگشای دامادش، پلیور می بافت، می گفت: هرازگاهی مردی که از روبرویم می آید اندامی شبیه اندام شوهرم دارد و مثل او راه می رود. چشم هایم را تنگ می کنم تا صورتش را نبینم. بعد با خودم خیال می کنم شوهرم است که دارد به سمتم می آید و تا عبور مرد رهگذر از کنارم، با خیالی خوش همراه می شوم.
«خیال» اگر آدم را به دنیای دیوانگان و منفعلان پیوند نزند، هرازگاهی برای بالا بردن امید به زندگی آدم، لازم است.