نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.

نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.


+ خانه  
+ نظرات در معرض ديد عموم قرار نمي‌گيرند. + گاهي مطلبي بارها دچار تغيير مي‌شود. + جمله‌ي سردرِ وبلاگ از يحيي قائدي‌ست.

۵ مطلب در مهر ۱۳۹۶ ثبت شده است

 وقتی هر روز باید مراقب موتور سوارهایی که در پیاده‌رو با سرعت از پشت سر و روبرو به سمتت می‌رانند باشی، وقتی خانه‌ و محله‌ات را دوست داری و کلی با باشگاه ورزشی و مغازه‌ها و همسایه ها اُخت شده‌ای اما به لطف روند صعودی اجاره‌خانه‌ها، فقط به اندازه‌ی یک سال می‌توانی به این ثبات دل ببندی، وقتی با کلی پس انداز و سختی بالاخره مبلمان دلخواهت را می‌خری و می‌چینی توی خانه‌ات اما یک آن؛ تصور زلزله در تهران از جلوی چشمانت عبور می‌کند، وقتی خبر پیش بینی جنگ قریب الوقوع داخلی بر اثر بی‌آبی در گروه‌های مختلف تلگرامی می‌چرخد، وقتی پشت فرمان ماشین، اخبار خارج شدن یا نشدن ترامپ احمق از برجام را دنبال می‌کنی و ... طبیعی است، خیلی طبیعی است اگر آدم مضطربی باشی.
اما خُب در همین دنیای عدم قطعیت‌ها، آدم‌هایی هم هستند که آرام‌تر و شادتر از ما مشغول لذت بردن از موهبت زندگی‌شان هستند. آدم‌هایی که یاد گرفته‌اند با امید زندگی کنند.
من خیلی خوش‌بینم به اینکه ما بتوانیم قوی‌تر از چیزی که اکنون هستیم بشویم.
 

انسان موجود قدرتمندی است اما عادت کرده است از بی‌چالش‌ترین راه‌ها برود. به‌خصوص در روزگاری که می‌شود سخت‌ترین دردها را با یک مُسَکِّن، خفه کرد.

حالا دیگر خیلی با آن دختر چادر به سر که شبهای محرم، کنج حسینیه‌‌ی خانه‌شان زیارت عاشورا می‌خواند و تسبیح می‌گرداند و صدای طبل و دُهُلِ دسته را که از سر کوچه می‌شنید، اشک توی چشم‌هایش جمع می‌شد فرق کرده‌ام. خیلی آداب و پایبندی‌هاست که دیگر منطقی برای پذیرفتنشان ندارم. فقط نمی‌دانم چرا هرازگاهی که دلم از جبر این عالم می‌گیرد و اختیارات انسانی‌ام روزنه‌ای به تنگی دلم باز نمی‌کند، خودم را چادر به سر، گوشه‌ی حسینیه‌ی خانه‌ی پدرم می‌بینم.


باید یک جایی، زنده بودن محکم بخورد توی ذوقمان! شاید یاد مسئولیت مهمی که در قبال شاد و رضایتمندانه زندگی کردنمان داریم بیفتیم.


یکی از بزرگترین دستاوردهایم در سی و هفت سالگی شاید این باشد که با مجموعه‌ی قابل توجهی از آدم‌ها و گزاره های این عالم به صلح رسیده‌ام.