نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.

نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.


+ خانه  
+ نظرات در معرض ديد عموم قرار نمي‌گيرند. + گاهي مطلبي بارها دچار تغيير مي‌شود. + جمله‌ي سردرِ وبلاگ از يحيي قائدي‌ست.

۶ مطلب با موضوع «فلسفه» ثبت شده است

ادعاهایی که با کلمه‌ی «همه» آغاز می‌شوند بدجوری آزارم می‌دهند. نه بخاطر اینکه «مغالطه‌ی اکثریت» هستند و استدلال قابل قبولی برای یک منتقد در خود ندارند و با وجود حتی یک مثال نقض از اعتبار ساقط می‌شوند. نه.
به نظرم گوینده‌ی چنین جملاتی، انفعال و سکون تهوع‌آوری را روی شنونده بالا می‌آورد. اینطور وقت‌ها دلم می‌خواهد فریاد بزنم: پس کِی قرار است راهمان را از این همه‌ی لعنتی جدا کنیم؟!


در این برهه از زندگی‌ به این باور رسیده‌ام که همه‌ی گندهایی که بشر دارد به خودش و دیگران می‌زند زیر سر «آرزوهای شخصی‌اش» است. وقتی چیزی برای آدم مهم باشد، درد نرسیدن به آن، درست به همان اندازه مهم و بزرگ است. درد، انتخاب‌های آدم را بدجوری تحت تاثیر قرار می‌دهد. به زعم من، هر چه آرزوها بزرگ‌تر باشند، درد نرسیدن به آنها بزرگتر است و این امکان پررنگ‌تر می‌شود که به انتخاب‌های ویران‌کننده‌تری نیز دست بزنیم.
خیلی درباره‌‌ی این مساله فکر کرده‌ام. به نظرم می‌رسد اگر بخواهم عاقلانه رفتار کنم یا باید آرزوهایم را مرتب بازنگری کنم و چیزهایی را خط بزنم یا باید در جستجوی چیزی ارزشمندتر از «آرزوها» برآیم.

پی نوشت: اپیکور می‌گفت اگر خواسته‌هایمان ساده باشند، تحققشان هم ساده خواهد بود در نتیجه زمان و انرژی بیشتری برای لذت بردن از زندگی خواهیم داشت.


جلسه‌ی پیش بالای دفتر کلاس فلسفه‌ام نوشتم: «کمتر ادعا کنم» و با خودکار چند بار پررنگش کردم. هرچند که این خود یک ادعای تازه است اما با اطمینان می‌گویم که کمتر ادعا کردن برایم بدجوری لازم است. استدلالهای قابل قبولی هم برایش دارم. اول اینکه وقتی مدام در حال ادعا کردن هستم، یعنی مدام در حال حرف زدنم و این یعنی مدام خودم را از گوش دادن محروم می‌کنم. دوم اینکه دیدم، در هر چه مدعی‌اش نیستم گامی به پیش برمی‌دارم و در آن دیگری‌ها، رسوب کرده‌ام و دست‌آخر اینکه معلومم شد برای بسیاری از ادعاهایی که دارم، استدلالِ قابلِ قبولِ یک اجتماع پژوهشی در دست ندارم.


وقتی در کلاس فلسفه با مهارت «پرسشگری» آشنا شدم، یک جورهایی شُک شده بودم. بعد از هر بار تمرین کردنش، احساس نیوتن را داشتم موقع کشف جاذبه. «پرسش» به من توانایی دیدن زوایای تاریک مساله‌ها را می‌داد. گویی ویدیو پروژکتورهایی در ذهنم، ناگهان ده‌ها نقطه‌ی نادیده را چون روز روشن می‌کردند. اما کار همین‌جا پایان نگرفت. چند روزی است که متوجه شده‌ام برای کنترل ماشین بافندگی ذهنم از «پرسش» یاری می‌گیرم و اینگونه افکارم را از رفتن به بیراهه‌های ناکجاآباد، باز می‌دارم و نگرانی و کلافگی و خشمم را در مشت می‌گیرم.

- وقتی مهتا بیمار شد:
به نظرت بچه‌ها تا بزرگ شوند، هیچوقت بیمار نمی‌شوند؟
- وقتی راننده‌ی سرویس جواب مبایلش را نداد:
به نظرت آدم نمی‌تونه یه روز مبایلشو جا بذاره؟
- وقتی «ف» گفت: تو وسواس فکری داری:
به نظرت اشتباه می‌کنه؟!


در یکی از گروه‌های تلگرام، دوستی متنی فرستاده است مبنی بر اینکه ما فقط یکبار زندگی می‌کنیم و از این رو  توصیه‌هایی کرده‌است از جمله اینکه اگر از چیزی خوشت نمی‌آید آن را ترک کن.

پرسش:
از چه چیزهایی در زندگی خوشم نمی‌آید؟
چرا از این چیزها خوشم نمی‌آید؟
هیچوقت خوشم نمی‌آمده یا در برهه‌ی خاصی ناخوشایند شده‌اند؟
آیا انتخاب من در کشیده‌شدنِ پای ناخوشایندها به زندگیم دخیل بوده است؟
مسئولیت من در برابر انتخابهایِ حالا در لحظه‌ی اکنون ناخوشایندم چیست؟ 
در برخورد با ناخوشایندها چه امکان‌های دیگری جز ترک کردن، وجود دارد؟
آیا این توجیه درستی است که چون یکبار زندگی می‌کنیم, باید همه چیز زندگیمان خوشایند باشد؟
اگر چند بار زندگی می‌کردیم, نیازی به ترک کردن ناخوشایندها نبود؟
آیا انسان قدرت ترک هر چیز ناخوشایندی را دارد؟
در برابر چیزهای ناخوشایندی که امکان ترک آنها را نداریم باید چه کنیم؟
و ...

پی‌نوشت: پرسش، دیدن زوایای تاریک یک مساله است.


 در دید و بازدید عید، یکی از اقوام تعریف می‌کرد که در کودکی، شبی پدرش مداد بی‌کیفیتی برایش خریده بود که موقع نوشتن مشق، مرتب نوکش می‌شکست و مجبور بود مکرر آن را تراش کند و از این بابت کلی آن شب سختی کشیده‌بود و به پدرش خرده گرفته بود. اما به سبب اینکه نوک مداد مدام تیز شده بود, تاثیراتی روی نحوه‌ی نوشتنش گذاشته بود و فردایش معلم در مدرسه بخاطر خط‌خوش او را تشویق کرده بود.

پرسش:
آیا چیزهای سخت و آزاردهنده در لحظه‌ی حال، می‌توانند مسبب موفقیتهایی شادی‌بخش در آینده شوند?
اگر بله، آیا هر چیز آزاردهنده‌ای را به این امید می‌توانیم تاب بیاوریم? 
آیا امید به آینده‌ای روشن از پس سختی‌های کنونی، تاب‌آوری‌مان در لحظه‌ی حال را آسان‌تر نمی کند?
شما برای تاب‌آوردن در برابر چیزهای آزاردهنده‌ای که نمی‌توانید تغییرشان دهید، چه ایده‌ای دارید?
به نظرتان در چنین برهه‌هایی، سکوت بهتر است یا اعتراض?
به نظرتان اعتراض می‌تواند بی‌ثمر باشد?
آیا ما نسبت به آزاردهندگانمان خشمگین می‌شویم?
اگر حوادث آزاردهنده‌ای مسبب کسب موفقیتی در زندگیتان شود، شیرینی موفقیت می‌تواند از خشم شما نسبت به مسبب یا مسببان رنجتان بکاهد?
اگر فردی ناآگاهانه مسبب تحمل سختی‌ای در زندگیمان شود، حق داریم نسبت به او خشمگین باشیم?
آیا کسب موفقیت از پس رنج‌ها، می‌تواند توجیهی قابل‌قبول از جانب مسببین رنجهامان باشد?
آیا ممکن است خود، رنجی را بر خود وارد آوریم تا از پس آن موفق به کسب چیزی لذت‌بخش شویم?
تاب آوری در برابر سختی‌های خودخواسته و سختی‌های تحمیلی چه تفاوتهایی با هم دارند?
چه چیز باعث می‌شود انسان آگاهانه سختی و رنج را برای خود انتخاب کند?
آیا از پس هر سختی‌ای، چیزی بدست می‌آوریم؟
و ...

پی‌نوشت: پرسش، دیدن زوایای تاریک یک مساله است.