نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.

نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.


+ خانه  
+ نظرات در معرض ديد عموم قرار نمي‌گيرند. + گاهي مطلبي بارها دچار تغيير مي‌شود. + جمله‌ي سردرِ وبلاگ از يحيي قائدي‌ست.

۱۲ مطلب با موضوع «اشاره‌جات» ثبت شده است

«ادبیات برایِ آنان که به آنچه دارند خرسندند، برایِ آنان که از زندگی بدان‌گونه که هست راضی هستند، چیزی ندارد که بگوید. ادبیات، خوراکِ جان های ناخرسند و عاصی است، زبانِ رسای ناسازگاران و پناهگاهِ کسانی است که به آنچه دارند، خرسند نیستند. بدین سان ادبیاتِ خوب، ادبیاتِ اصیل، همواره ویرانگر، تقسیم ناپذیر و عصیانگر است. چیزی ست که هستی را به چالش می خوانَد.»

از کتاب «چرا ادبیات؟» - ماریو بارگاس یوسا - ترجمه عبداله کوثری


غول از دختر پرسید: من زشتم؟ کثیفم؟ بو میدم؟
دختر گفت: نه!!! تو فقط تنهایی. اگه یه دوست یا یه بچه داشتی اونوقت بخاطرش خودتو تمیز می‌کردی، موهاتو شونه می‌زدی ...
غول گفت: تو دخترم میشی؟
دختر گفت: نه! من باید برگردم. اما تا وقتی هستم دوستت میشم.

دیالوگ غول و دختر در تئاتر کودکانه‌ی ماه‌پیشونی


از نامه ی ماندلا به دخترانش زنانی (نه ساله) و زیندزی (ده ساله) در زمانی که خودش در زندان بود و همزمان همسرش وینی نیز در سلول انفرادی در بازداشت به سر می برد:
«یک بار دیگر مامی دلبندمان را دستگیر کرده اند. هنگام اندیشیدن به او که تنها و بی هم سخن و بدون این که چیزی برای خواندن در اختیارش باشد، در سلول نشسته است، دلم خون می بارد ...»

زندگی نامه خودنوشت نلسون ماندلا، ترجمه علیرضا جباری، نشر قطره


جوی کاولی، نویسنده ی کودکان، بیش از 50 سال است که می نویسد و یکی از محبوب ترین نویسندگان نیوزیلند به شمار می رود و کتاب هایش جزو پر فروش ترین ها در کشورش می باشند. کاولی نامه های زیادی از سوی کودکان دریافت می کند. او معتقد است واکنش های کودکان بسیار صادقانه و صریح است: «دختر نه ساله ای از کالیفرنیا در نامه اش، چند سوال عادی از من پرسیده بود. مثل اینکه آیا حیوان خانگی داری، یا این که اسم فرزندانت چیست و در آخرین سوال پرسیده بود: آیا هنوز زنده ای؟ مجبور شدم نگاهی به خودم در آیینه بیندازم.»

عروسک سخنگو، شماره ی 251 و 252


زری نعیمی در کلمک ِ بیست و سه صفحه ای این شماره ی عروسک سخنگو، حرف هایی زده است که به قول خودش نوشته نشده اند تا چیزی را تغییر دهند چرا که هیچ سمعکی نمی تواند راهی به شنوایی باز کند، تنها نوشته شده اند برای گریز از فرهنگ شفاهی به فرهنگ مکتوب.

- می خواستیم در تکرار نمانیم و نپوسیم تا پیر شویم. می خواستیم تا نیکی و زیبایی و دانایی را به هم پیوند بزنیم تا جریانی از هنر در ادبیات کودک خلق شود. برای همین ماهنامه ی عروسک پا به دنیا گذاشت و گفت ها! اومدم ... سلام! این فقط یک نیمه از جهانی بود که عروسک می خواست. نیمه ی دیگرش شنیدن صداهای ناشناخته بود و کشف آن ها. از آغاز بر این باور بودم و از این باور نوشته ام و تحلیل کرده ام که مسیر ماهی سیاه کوچولو، مسیر به دست آوردن هویت فردی و آزادی فردی است. هویت فردی با اعتراض و انتقاد علیه وضع موجود آغاز می شود. اما تفکر انتقادی آغاز مدرنیته است. فرهنگ تفکر انتقادی، مقطعی نیست تا از یک دوره شروع شود و در نقطه ای دیگر تمام. جریانی مستمر و پویاست تا بتواند ادعا کند از جنس «هنر» است. ادبیات کودک و نوجوان ما هنوز وارد این مرحله نشده است. ناشنوایی ادبیات کودک ایران از نوع خاصی است. اگر بروی بغل گوش هایشان فریاد هم بکشی، نمی شنوند. من رفته ام. از نزدیک ترین فاصله ی ممکن با بلندترین صدایی که داشتم. از همان اول حواس شان جمع جمع بود. برای همین پای صمد بهرنگی و تک تک آثارش را از ساحت ادبیات کودک ایران بریدند و بعد پای همه ی آن هایی که نگاهی معترض داشتند و منتقد. به جای توجه، پاسخگویی و گفت و گو، گوش ها را کیپ تر کردند و خود را به کوچه ی علی چپ زدند. دائم می کوشند خود را در فرم، به روز کنند. میز و صندلی ها را جا به جا کنند. زاویه ی دوربین ها را تغییر دهند. دنیا را آب و باد و خاک و آتش هم که ببرد، آن ها محکم و استوار و نفوذ ناپذیر بر تخت های خود لمیده اند. قله های فخر و افتخارشان امروز، عین سی سال قبل می نویسند. عین سی سال قبل می اندیشند. ویژگی مهم بهشت کوچک جویبار داستان ماهی سیاه کوچولو «بستن تمام روزنه های دانایی و شناخت» و خراب کردن «پل دانایی» بود که صمد بهرنگی می خواست از طریق ادبیات بسازد: « ادبیات کودک ایران باید پلی باشد بین دنیای رنگین بی خبری و خیال های شیرین کودکی وَ دنیای تاریک و آگاه ِ غرقه در واقعیت های تلخ  دردآور و سرسخت محیط اجتماعی ِ بزرگترها. کودک باید از این پل بگذرد». «آلبوس دامبلدور» هم مثل صمد بهرنگی می اندیشد. او را که خوب می شناسید. جادوگر بزرگ و اسطوره ای هری پاترها. او نادانی، بهشت مرفه و لوس و ننری که خانواده ی دورسلی برای پسرشان دادلی ساخته اند را «لطمه ی اسفناک» می داند. ادبیات کودک ایران خیلی شبیه خانواده ی دورسلی است و محصولش هم «دادلی» است.

عروسک سخنگو، شماره ی 249 و 250، مرداد و شهریور 91


ویسواوا شیمبورسکا: اگر با کسی که هیچ تعلق خاطری به او ندارید به سینما بروید می توانید راحت تر روی فیلم تمرکز کنید. اگر با چنین فردی به تئاتر بروید می توانید واقعا از اجرا لذت ببرید و اگر با چنین شخصی به سفر بروید می توانید جزییات بیشتری از سفر را به خاطر بسپارید. اما اگر با کسی که واقعا دوستش دارید همراه شوید دیگر قضیه فرق می کند. نگران هستید که مبادا رفتارهایتان پسندیده نبوده باشد یا نکند او را عصبانی کرده باشید و ... این سبب می شود که نتوانید روی چیزهای لذت بخش تمرکز کنید.

عروسک سخنگو، شماره 247 و 248، خرداد و تیر 91


از متن سخنرانی لیگیا بوژونگا هنگام دریافت جایزه ی آسترید لیندگرن:

... بگذارید بگویم من درست شبیه آسترید لیندگرن رفتار کردم. زمانی گفته بود: «هیچ کودکی، به جز آنی که زمانی خودم بودم، نمی تواند به من الهام ببخشد. لازم نیست حتما کودکانی داشته باشید تا بتوانید برای بچه ها کتاب بنویسید. نه، اصلاً، تنها چیزی که نیاز دارید این است که زمانی کودک بوده باشید و کمابیش به یاد بیاورید که چگونه بوده است.» خوشحالم که آسترید واژه ی «کمابیش» را به کار برده است ... باور دارم که خلاقیت دختر آهستگی است. خلاقیت بخشی از طبیعت است و برای پیشرفت به زمان نیاز دارد. دانه نمی تواند درست روز بعد تبدیل به گیاه شود. من به آهنگ طبیعت احترام می گذارم و دریافته ام که سبک پرشتاب زمان ما، و سرعتی که تکنولوژی و به خصوص ارتباطات با آن گسترش یافته است با طبیعت سازگار نیست.

شعر «قاتی» از بروس لنسکی ترجمه ی اکرم حسن
از در بالا رفتم
پله ها را باز کردم
لباس خوابم را خواندم
و دکمه های دعایم را بستم.
ملافه را خاموش کردم
و چراغ خواب را روی سرم کشیدم.
آخ، از دیشب که مرا بوسید،
همه چیز را قاتی کرده ام.

عروسک سخنگو، شماره ی 245 و 246


در تولد بیست و سه!!! سالگی عروسک سخنگو، زری نعیمی مطلبی با عنوان «پا به پای اصغر فرهادی و ماهی سیاه کوچولو» نگاشته که بسیارخواندنی است. در آن از نگاه انتقادی ماهی سیاه کوچولو گفته است و الگوی ناگهان ِ ایرانی! از بزنگاه موقعیت گفته، جایی که پرده ها فرو می افتد و برهنه می شویم و از «زنده به گور» که قبلاً داستانی بود از صادق هدایت و حالا سبکی از زندگی شده است. از یک نیمه ی من ِ ایرانی اش گفته که سربلند و مغرور پا به پای اصغر فرهادی از پله ها بالا رفته است و آن نیمه ی دیگر که با لبی خندان و شاد، ماشینش را پارک کرده تا به دیدن اخراجی های سه برود.

- یک سرم با غرور و افتخار بلند است به خاطر «جدایی» و اصغر فرهادی، و یک سرم شکسته است به خاطر این نیمه ی دیگر ایرانی ام. نمی توانم این نیمه را انکار کنم. نمی خواهم آن را در غرور شگفت انگیز ِ پیروزی فراموش کنم. می خواهم چشمانم را برای دیدن، برای خوب دیدن باز کنم. این چیزی است که از ماهی سیاه کوچولو یاد گرفته ام: «من نه بدبین ام نه ترسو. من هر چه را که چشمم می بیند و عقلم می گوید، به زبان می آورم». وقتی اصغر فرهادی با دیگران دست می داد و قدم بر می داشت و بالا می رفت به این فکر کردم که پس می شود. پس می توانیم. پس ضروری است که در ایران بمانیم و کار کنیم. من ِ ایرانی، فرهنگ ایرانی، به این ماندن ها و ساختن ها نیازمند است.

عروسک سخنگو، شماره ی 243 و 244


موقع خریدن کتاب کودک، همیشه اول عاشق تصویرهای کتاب می شوم! دلم می خواهد خیلی از این تصویرها را مثل عکس های خاطره انگیز، توی یک آلبوم نگهداری کنم و هرازگاهی بنشینم به دیدنشان. چه خوب که حالا سر و کله ی سالنامه ای پیدا شده است که تعدادی از این تصویرها را کنار هم آورده، همراه با نام و نشان تصویرگرشان. سالنامه ای که به علاوه  بانک اطلاعاتی خوبی است برای مامان ها و باباهایی که دنبال کتاب خوب می گردند برای فرزندشان. تعداد زیادی نویسنده ی خوب، در آن معرفی شده اند و نام کتابهایشان هم هست. نام های ناآشنایی هم البته هست که حتماً باید آشنایمان شوند به خاطر کارهای بزرگی که برای بچه ها کرده اند.
روزشمار کودکی را از دست ندهید.

کارهایی هست برای روز
مثل شستن دست، درس خواندن، بازی کردن
میز ناهار را چیدن
کارهایی هست برای شب
مثل چشم بستن و خوابیدن
رویاهای شیرین داشتن
گوش هایی برای نشنیدن
کارهایی هست برای هیچ وقت
نه روز، نه شب
نه در دریا، نه در خشکی
مثلاً برپا کردن جنگ!

                    جانی روداری


زری نعیمی اغلب حرف هایی می زند که درباره شان فکر می کنم.

- «ای.اس.بایات» که می گفت: "داستان بگو یا بمیر" وقتی بچه بوده آثار دیکنز و والتر اسکات، استیونسون و جین آستین را خوانده. اغلب کتاب هایی که «استفنی مه یر» در دوران کودکی خوانده، طبق  خط کشی های رایج، جزو کتاب هایی نبودند که او باید می خواند. اما خوانده، آن هم با حرص و ولع. «جودی بلوم» گفته: "بیشتر وقت ها نمی توانستم از کتاب هایی که خوانده بودم گزارشی بدهم چون کتاب هایی بودند که در قفسه ی کتابخانه ی پدر و مادرم پیدا می کردم. عاشق آن کتاب ها بودم. ممکن نبود تمام آن ها را بفهمم اما از زندگی اسرارآمیز بزرگترها تصویر کلی ای به من می دادند که همیشه در پی کشف اش بودم."
وقتی پرونده های نویسندگان را مرور و بر ریشه های خواندن در کودکی و نوجوانی آنها تامل کردم، فهمیدم شاید یکی از دلایل کشف خواندن و اعتیاد به آن، با همین ناخنک ها شروع شده. کتاب خواندن آنها، محدودیت سنی نداشته، کاملاً برعکس بوده، از آثار بزرگسالان لذت برده و جهان ناشناخته و مرموزشان را کشف می کرده اند. بعد مقایسه کردم. افکار و گفتار آنها را با نویسندگان و نوجوانان ایران که خیلی دغدغه ی رعایت این محدوده ها را دارند. فکر نمی کنید یکی از دلایل ِ گریز نوجوانان و کودکان از خواندن، حصر ذهنی آنها باشد؟

عروسک سخنگو، شماره ی 242


در شماره ی 241 ماهنامه ی «عروسک سخنگو» سردبیر، پیشاپیش، در پاسخ به سوالی که احتمالاً خوانندگان بعد از خواندن ماهنامه از او خواهند پرسید، حرف های جالبی زده است. حرف هایی از این دست که ...
ذهن های ما هم مثل جامعه مان خط کشی شده اند. فوراً به دور خود حصارهای آهنین می کشیم. حصارهایی که نه به خودمان اجازه ی عبور از آن را می دهیم و نه به دیگران فرصت می دهیم تا طرف ما بیایند. اغلب ما، لیستی از آثاری داریم که آنها را در زمره ی آثار درپیتی و مبتذل قرار داده ایم و هرگز سراغشان نمی رویم. گاهی با خواندن اولین خط یا اولین صفحه از یک کتاب درباره ی آن تصمیم گیری می کنیم. کسانی که آثار بزرگسال می خوانند، به سراغ آثار کودک و نوجوان نمی روند. بسیاری از نشریه ها دچار تک صدایی یا یک نوع صدایی شده اند . من خواندن را تجربه ی روزمره ی دموکراسی می دانم و به آن باور دارم. خواندن را عرصه ی فرهنگ چند صدایی می دانم. می خواهم تا آنجا که امکانش را دارم و فرصت، صداهای گوناگون را بشنوم. خیلی اوقات با خواندن همان جمله ی اول، داستان اول، فصل اول می فهمم مزخرف است، اما کتاب را ول نمی کنم. تمرین می کنم تا به این صدای مزخرف، تکراری و شکنجه آور گوش بدهم. به شدت مورد آزار و اذیت قرار می گیرم ولی یاد می گیرم تحمل کنم تا بشناسم. ما ملزم هستیم به صدای جنایتکاران بشری هم گوش بدهیم. باید صدای آنها را بشنویم به انکار یا اعتراف ...

پی نوشت: البته تا وقتی ممیزی هست، این دموکراسی بدجوری ناقص است.

بازی با انگشت هامون وقتی بچه بودیم یادتون هست: این میگه بریم دزدی، این میگه چی بدزدیم، این میگه طشت طلا، این میگه جواب خدا، این میگه من ِ من ِ کله گنده. چند وقتی هست که از مصطفی رحماندوست مجموعه کتاب های شعری منتشر شده اند بر اساس همین بازی، برای معرفی بازی ها، مراسم، غذاها و شغل ها به بچه ها با نام «پنج تا انگشت بودند که ...». همینطور که داشتم برای دخترم شعرها را می خواندم و با انگشت هایش بازی می کردم دیدم راستی که عجب شعرهایی نوشته است این رحماندوست. انصافاً اصل جنس فرهنگ ایرانی را بدون هیچ تغییری به زبان کودکانه روایت کرده است.

چهار پنج تا بچه یک جا جمع شده بودند و داشتند عروسی بازی می کردند.
اولی گفت: من عروسم، ناز دارم. دیلینگ دیلینگ ساز دارم.
دومی گفت: عروس ما ناز داره، حیف که جهاز نداره.
سومی گفت: فرش و لباس و پارچ آب نداره.
چهارمی گفت: یخچال و فرش و رختخواب نداره.
آخری گفت: عروس خانم ناز نکن. در کمدو باز نکن. کسی که جهاز نداره. این همه ناز نداره.

چهار نفر پشت سر یکی ایستاده بودند و نماز می خواندند.
اولی گفت: مسجد ما خوشگله.
دومی گفت: حرف زدی و نماز تو باطله.
سومی گفت: تو هم که حرف زدی بابا!
چهارمی گفت: من یکی که حرف نزدم شکر خدا!
آن که جلو ایستاده بود، حرف هاشونو گوش داده بود، داد زد و گفت: نه دراز و نه کوتوله. نماز خودم قبوله.

چند نفر، بیل و کلنگ و کوله پشتی برداشته بودند تا بروند و گنج پیدا کنند. توی راه با هم آواز می خواندند.
یک و دو و سه. چهار و پنج. با هم بریم دنبال گنج.
- من کوچیکم، بیل می آرم.
- من براتون کیسه و زنبیل می آرم.
- من درازم، نگهبانم، رئیسم.
- نقشه ی گنج با منه، من رئیسم.
- شما زمینو چال بکنید. نقشه رو دنبال بکنید. گنج که درآمد می پَرم. همه رو می دزدم می برم.