نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.

نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.


+ خانه  
+ نظرات در معرض ديد عموم قرار نمي‌گيرند. + گاهي مطلبي بارها دچار تغيير مي‌شود. + جمله‌ي سردرِ وبلاگ از يحيي قائدي‌ست.

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۰ ثبت شده است

بخش هایی که دوست داشتم از کتاب شعر ِ «شب، نقاب عمومی است» شمس لنگرودی، انتشارات نگاه

مرگ را دیده ام / با چشمانی خیس / که لا به لای سیاهی ها می چرخید / و تمنا می کرد / به زندگیش بازگردانیم / ممکن نبود.

شعر / خواب های من است / که در بیداری بر من می گذرد.

پیامبر کوچکی از برفم / آب می شوم / که بشارتم را دریابید.

با چشم بسته به دنیا آمده ام / چشم بسته از دنیا خواهم رفت / با چشم باز نگاه کرده امش / می شناسم.

من / شوری در نی / بر لب زندگی / بنوازم! / باد ِ سراپا هرجایی / بگو، بنوازم!

رودخانه ی کوچکی از سنگم / مجروح سوزن قلاب ها / برای آنچه که در قلبم نیست.

رودخانه ها، قایق ها، آفتاب صبح / همه آیا جمع شده بودند / تا من / در این سپیده شکار شوم!

جز روزگار من / همه چیز را سفید کرده برف.

آنچه سبک می آید / برف / آنچه سنگین می گذرد / برف، برف.

چرا آنان / از دیدن دوباره ی تو در هراسند / مگر تو نمرده یی.

پیش تر از این ها نیز اینان را دیده ام / در رستورانی، کتابخانه و سینمایی، بر ساحل / اینان را دیده ام / همان پسران جوان اند، دختران جوان اند / که به ضرب گلوله به خاک افتادند / و مثل درختی / در خیابان مجاور روییدند.

و آنچه که روزش می خوانیم / شکل دیگر تاریکی است / که از بستر برخاسته / در پیراهن خوابش راه می رود.

آیا ستاره ها / دکمه های پیراهن شب نیست / که فرو می ریزد! / روز / جسم سفید شب نیست / که از شکاف پیراهنش / آشکار می شود؟

سبدی نسیمم / به تنفسی ویران می شوم / سخنی مگو.

سر می روم از خویش / از گوشه گوشه فرو می ریزم / و عطر تو / رسوایم می کند.

براده ی واژگان است شعرهای من / که به شوق تو لب هایم تراش می دهند.

این موسیقی / می افتد از دهان / تو اگر نخوانی.

شبیه همین قارچ هاست زندگی / یک لحظه پس از باران عجیبی می روییم.

غربت / زمزمه های حواست / در تنهایی اولین صبح / وقتی آدم هنوز / در بستر می غلتد.

روزی پیر می شوی / خاطراتت را می نویسی / و ما دراز کشیده / در بستر خود می خوانیم.

این همه از تاریکی بد نگویید / شما که فروش چراغ تان / به لطف همین تاریکی است.

شکوفه ی نارنج! / حالا میان من و تو کسی حائل نیست / جز بویت.

میوه ی بی مانندت / عطر توست، شکوفه ی نارنج!

آیا صلح / سربازی فراری است / که پشت تپه یی از گل ها نشسته / با قمقمه اش از باران حرف می زند!


زری نعیمی اغلب حرف هایی می زند که درباره شان فکر می کنم.

- «ای.اس.بایات» که می گفت: "داستان بگو یا بمیر" وقتی بچه بوده آثار دیکنز و والتر اسکات، استیونسون و جین آستین را خوانده. اغلب کتاب هایی که «استفنی مه یر» در دوران کودکی خوانده، طبق  خط کشی های رایج، جزو کتاب هایی نبودند که او باید می خواند. اما خوانده، آن هم با حرص و ولع. «جودی بلوم» گفته: "بیشتر وقت ها نمی توانستم از کتاب هایی که خوانده بودم گزارشی بدهم چون کتاب هایی بودند که در قفسه ی کتابخانه ی پدر و مادرم پیدا می کردم. عاشق آن کتاب ها بودم. ممکن نبود تمام آن ها را بفهمم اما از زندگی اسرارآمیز بزرگترها تصویر کلی ای به من می دادند که همیشه در پی کشف اش بودم."
وقتی پرونده های نویسندگان را مرور و بر ریشه های خواندن در کودکی و نوجوانی آنها تامل کردم، فهمیدم شاید یکی از دلایل کشف خواندن و اعتیاد به آن، با همین ناخنک ها شروع شده. کتاب خواندن آنها، محدودیت سنی نداشته، کاملاً برعکس بوده، از آثار بزرگسالان لذت برده و جهان ناشناخته و مرموزشان را کشف می کرده اند. بعد مقایسه کردم. افکار و گفتار آنها را با نویسندگان و نوجوانان ایران که خیلی دغدغه ی رعایت این محدوده ها را دارند. فکر نمی کنید یکی از دلایل ِ گریز نوجوانان و کودکان از خواندن، حصر ذهنی آنها باشد؟

عروسک سخنگو، شماره ی 242


جلسات آپارتمان درست مثل جلسات مشاوره ی زناشویی است. اول کلی گلایه از هم می کنیم. بعد تصمیم می گیریم برای بهتر شدن اوضاع همکاری کنیم. یک سری قوانین و راهکار تعیین می شود. قول می دهیم به تمامشان عمل کنیم. همدیگر را در آغوش می گیریم، می بوسیم، به روی هم می خندیم. امید به آینده در دلمان پیدا می شود. با خوشحالی بیرون می آییم و از فردا همه چیز به روال سابق، ادامه پیدا می کند.


در شماره ی 241 ماهنامه ی «عروسک سخنگو» سردبیر، پیشاپیش، در پاسخ به سوالی که احتمالاً خوانندگان بعد از خواندن ماهنامه از او خواهند پرسید، حرف های جالبی زده است. حرف هایی از این دست که ...
ذهن های ما هم مثل جامعه مان خط کشی شده اند. فوراً به دور خود حصارهای آهنین می کشیم. حصارهایی که نه به خودمان اجازه ی عبور از آن را می دهیم و نه به دیگران فرصت می دهیم تا طرف ما بیایند. اغلب ما، لیستی از آثاری داریم که آنها را در زمره ی آثار درپیتی و مبتذل قرار داده ایم و هرگز سراغشان نمی رویم. گاهی با خواندن اولین خط یا اولین صفحه از یک کتاب درباره ی آن تصمیم گیری می کنیم. کسانی که آثار بزرگسال می خوانند، به سراغ آثار کودک و نوجوان نمی روند. بسیاری از نشریه ها دچار تک صدایی یا یک نوع صدایی شده اند . من خواندن را تجربه ی روزمره ی دموکراسی می دانم و به آن باور دارم. خواندن را عرصه ی فرهنگ چند صدایی می دانم. می خواهم تا آنجا که امکانش را دارم و فرصت، صداهای گوناگون را بشنوم. خیلی اوقات با خواندن همان جمله ی اول، داستان اول، فصل اول می فهمم مزخرف است، اما کتاب را ول نمی کنم. تمرین می کنم تا به این صدای مزخرف، تکراری و شکنجه آور گوش بدهم. به شدت مورد آزار و اذیت قرار می گیرم ولی یاد می گیرم تحمل کنم تا بشناسم. ما ملزم هستیم به صدای جنایتکاران بشری هم گوش بدهیم. باید صدای آنها را بشنویم به انکار یا اعتراف ...

پی نوشت: البته تا وقتی ممیزی هست، این دموکراسی بدجوری ناقص است.