نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.

نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.


+ خانه  
+ نظرات در معرض ديد عموم قرار نمي‌گيرند. + گاهي مطلبي بارها دچار تغيير مي‌شود. + جمله‌ي سردرِ وبلاگ از يحيي قائدي‌ست.

۶ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

همیشه شنیده ایم که بچه ها باید به والدین شان و به بزرگترها احترام بگذارند. اما پس کی باید بگوییم که والدین و بزرگترها هم باید به بچه ها احترام بگذارند؟ برای مثال، بیشتر بچه ها نمی توانند مثل بزرگترها سریع راه بروند، چون پاهای کوتاه تری دارند. بنابراین اگر شما آرام تر راه بروید، به فرزندتان احترام گذاشته اید.

راز موفقیت والدین خوشبخت، تریش مگی، ترجمه لی لا لفظی، نشر جوانه رشد


از نامه ی ماندلا به دخترانش زنانی (نه ساله) و زیندزی (ده ساله) در زمانی که خودش در زندان بود و همزمان همسرش وینی نیز در سلول انفرادی در بازداشت به سر می برد:
«یک بار دیگر مامی دلبندمان را دستگیر کرده اند. هنگام اندیشیدن به او که تنها و بی هم سخن و بدون این که چیزی برای خواندن در اختیارش باشد، در سلول نشسته است، دلم خون می بارد ...»

زندگی نامه خودنوشت نلسون ماندلا، ترجمه علیرضا جباری، نشر قطره


مهتا، این یک واقعیت تلخ است که ترجیح می دهم در بزرگسالی برعکس کودکی ات، کمتر به من شباهت داشته باشی. دخترم یک روزی، یک جایی رودروری من بایست و بگو: «ممنونم برای همه چیز! حالا می خواهم راه خودم را بروم!» و راه خودت را برو.


پیشترها وقتی در برابر آزار و اذیت های کسی، آنقدر عاجز و درمانده می شدم که هیچ راه نجات یا مقابله ای نمی دیدم، خیلی ساده او را می سپردم به «خدا» و جایی در اعماق وجودم، بدون هیچ شک و شبهه ای اطمینان داشتم که «خدا» حق ضایع شده ی من را یک روزی، یک جایی از این آدم پس خواهد گرفت. چند وقتی است که دیگر از این موضوع مطمئن نیستم!


- مامان، مامان؟
- جونم؟
- مامان، مامان، مامان؟ چند تا دوستم داری؟ چند تا؟
- به اندازه ی همه ی عروسک ها و لاک پشت ها و پروانه ها و بستنی ها و ستاره ها و زنبورها و میمون ها و ببعی ها و ابرهای دنیا!
- مامان، مامان؟ شیرها چی؟
- خوب به اندازه ی همه ی عروسک ها و لاک پشت ها و پروانه ها و بستنی ها و ستاره ها و زنبورها و میمون ها و ببعی ها و ابرها و شیرهای دنیا!
- مامان اگه من شیر بودم، بازم دوستم داشتی؟
- دوستت داشتم اما اگه منو می خوردی!
- مامان اگه من ابر بودم، بازم دوستم داشتی؟
- دوستت داشتم اما اگه بارون می شدی و می باریدی!
- مامان اگه من ببعی بودم، بازم دوستم داشتی؟
- دوستت داشتم اما اگه گل های گلدونو می خوردی!
- مامان اگه من میمون بودم، بازم دوستم داشتی؟
- دوستت داشتم اما اگه می رفتی بالای درخت و پایین نمی اومدی!
- مامان اگه من زنبور بودم، بازم دوستم داشتی؟
- دوستت داشتم اما اگه منو نیش می زدی!
- مامان اگه من ستاره بودم، بازم دوستم داشتی؟
- دوستت داشتم اما اگه روز می شد و می رفتی!
- مامان اگه من بستنی بودم، بازم دوستم داشتی؟
- دوستت داشتم اما اگه آب می شدی!
- مامان اگه من پروانه بودم، بازم دوستم داشتی؟
- دوستت داشتم اما اگه پر می زدی و می رفتی!
- مامان اگه من لاک پشت بودم، بازم دوستم داشتی؟
- دوستت داشتم اما اگه می رفتی توی لاکت و بیرون نمی اومدی!
- مامان اگه من عروسک بودم، بازم دوستم داشتی؟
- دوستت داشتم اما اگه با من حرف نمی زدی!
- مامان، مامان؟
- جونم؟
- مامان بالاخره چند تا دوستم داری؟ چند تا؟
- به اندازه ی همه ی بچه های دنیا.


به اندازه ی همه ی بچه های دنیا، نویسنده و تصویرگر: سهیلا شمس اللهی، واحد کودک و نوجوان انتشارات نسل نواندیش


یکی شان کارمند شرکت دخانیات است. آن یکی کارمند وزارت بهداشت و درمان. صحبت از استاندارد ایزو پشم! که مبحث ارائه ی اولی ست شروع می شود و بعد به جاهای دورتری می کشد. کارمند شرکت دخانیات می گوید سالانه پانصد میلیون تومان به وزارت بهداشت رشوه می دهند که بر ضد مصرف سیگار کار کارستانی صورت ندهد. کارمند وزارت بهداشت می خندد و می گوید که پانصد میلیون برای آنها رقمی نیست و این یک دروغ محض است. می گوید یک مبلغی البته هست که شما خودتان علاقمندید آن را سالانه در جهت رشد سلامت جامعه خرج کنید. یکی از دانشجویان با صداقت و سادگی تمام می گوید که اگر سلامت مردم برایتان مهم است چرا در ِ این شرکت دخانیات را تخته نمی کنید! کارمند شرکت دخانیات می گوید که سیگاری بالاخره سیگارش را از یک جایی گیر می آورد، اینکه ما سیگار تولید داخلی دستش دهیم خیلی بهتر از این است که با مصرف سیگارهای وارداتی عقیم شود. یکی می گوید کاش بشود فکری هم به حال این شیشه ها و کرک های تقلبی بکنید. کارمند شرکت دخانیات ادامه می دهد که تازه اینهمه داریم زحمت می کشیم همه اش چهل درصد میزان مصرف هموطنان تامین می شود. تازه ی دیگرش، شما خبر ندارید که! ما سالانه بخشی از بودجه ی آموزش و پرورش را هم تامین می کنیم. استاد می پرد وسط بحث، که خواهشا دست از سر ما آموزش و پرورشی ها بردارید! یکی از دانشجویان قهقهه ی تلخی سر می دهد که وای به حال کشوری که بودجه ی فرهنگش، از سیگار تامین می شود! استاد از سیاستهای بخش دارو جویا می شود. کارمند وزارت بهداشت می گوید، همین قدر بگویم که دارو بخش کثیفی است! و حرفها همینطور ادامه پیدا می کند ...