نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.

نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.


+ خانه  
+ نظرات در معرض ديد عموم قرار نمي‌گيرند. + گاهي مطلبي بارها دچار تغيير مي‌شود. + جمله‌ي سردرِ وبلاگ از يحيي قائدي‌ست.

۷ مطلب در آذر ۱۳۹۱ ثبت شده است

خاطره ی اولین باری که بعد از مادر شدنم، گوشت گوساله خُرد کردم هیچوقت فراموشم نمی شود. اشک می ریختم و مادر گوساله را در حال به دنیا آوردن یا شیر دادنش تصور می کردم. به وضوح، احساس تکه تکه کردن گوشت پاره ی تن یک مادر را داشتم. خیلی ها این جور احساس ها را به تغییرات هورمونی زن ها بعد از زایمان نسبت می دهند اما من مطمئنم آن یک احساس واقعی بود که بعد از مدتی، جایش را به رذالت بی تفاوتی و بی پرسشی و عادت انسانی داد. همین چند لحظه ی پیش بود که از خواب بیدار شدم و دست های دختر کوچکم را که کنارم به خواب رفته بود نوازش کردم. این از آن لحظه هایی است که به آدم، امید به زندگی می دهد اگر درست در همان لحظه به یاد نیاوریم که آدم هایی هستند که از سر رذالت بی تفاوتی و بی پرسشی و عادت، روی خواب کودکان، موشک می اندازند.  همه ی این ها را نوشتم که بگویم زندگی کردن را بسیار دوست دارم، اما با تمام وجود از یک پایان واقعی استقبال می کنم.

پی نوشت: می گویند فردا، 21 دسامبر 2012 زمین به پایان خود می رسد.


هیچوقت درکی از همجنسگرایی نداشتم. هنوز هم ندارم. اما چند شب پیش به سرم زده بود که شاید همجنسگراها یک جورهایی از همه ی ماها که هیچوقت درکی از آنها نداشته ایم، پیشروتر باشند. از همه ی ما مریخی-ونوسی ها که تمام عمرمان، درگیر و دار شناساندن آداب و رسوم سیاره مان به یکدیگریم و از پَس ِ این همه سال، راه به هیچ جای درست و درمانی نبرده ایم.
کسی چه می داند شاید بعدها علم پزشکی به اثبات برساند که همجنسگراها، کمتر از ما مریخی-ونوسی ها مریض می شوند. چون به احتمال زیاد، اعصاب های دست نخورده تری دارند. مثلا اگر ونوسی-ونوسی باشند، لابد برای شنیدن حرف دل هم، وقت می گذارند. هرازگاهی گل به خانه می آورند و در روشنایی روز هم عواطف از خودشان در می کنند و اگر مریخی-مریخی باشند ...
درباره ی آداب این سیاره چیز زیادی نمی دانم!


پنج شش سال پیش کلاسی می رفتم با نام «زبان زندگی» یا الگوی ارتباط بدون خشونت، که برای اولین بار توسط کامران رحیمیان به ایرانی ها معرفی می شد. درباره ی آن دوره با هر که مرا می شناسد حرف زده ام. چند روز پیش بود که با یکی از افرادی که به واسطه ی همان فضا آشنایم شده بود دیداری داشتم و یادی هم از استاد کردم. خیلی برآشفتم وقتی فهمیدم انسان های دانا و دلسوزی چون او و برادرش، مثل بسیاری انسان های دیگر از این دست، در زندان هستند و ...
جینی قورباغه ی خوبی باش! یکی از چندین کتابی است که برای آشنایی کودکان با این الگو به زبان فارسی ترجمه شده است. در این داستان کودکان تلاش می کنند تا تقاضاهای مبهم و انتزاعی بزرگسالان را حدس بزنند. این کتاب به چگونگی بیان تقاضا می پردازد و در نهایت یادمان می دهد که هر چه واضح تر بیان کنیم که مایلیم دیگران چه عملی را انجام دهند، احتمال بیشتری وجود خواهد داشت که آنها تقاضای مان را اجابت کنند.

- مادر جینی در حالی که او را بدرقه می کرد گفت: جینی قورباغه ی خوبی باشی! جینی باید از وسط جنگل کوچکی می گذشت تا به مدرسه برسد. در طول راه بالا و پایین می پرید و خوشحال بود که دوستان جدیدی پیدا می کند. او شعر می خواند و .. ناگهان خشکش زد: راستی منظور مادر از این که به من گفت قورباغه ی خوبی باشم چه بود؟ جینی ایستاد. بعد روی یک سنگ نشست. با خودش فکر کرد: شاید منظور مادر این بود که من نباید پاپیون جدیدم را کثیف کنم!  ...
موش کور سعی کرد حدس بزند: شاید منظور مادرت این بوده که به موقع به مدرسه برسی و در جنگل گم نشوی! یک جغد که صحبت های آنها را شنیده بود، توی حرفشان دوید و گفت: فکر کنم منظور او این بوده که تو باید وقتی وارد کلاس شدی به معلم و همکلاسی هایت مودبانه سلام کنی. می دانی مودبانه سلام کردن یک رفتار خوب است ...

نویسنده: ویلما کاستِتی، تصویرگر: مونیکا رینالدینی، مترجم: کیوان رحیمیان


بچه ها قصه های تکراری را دوست دارند. هر بار که می خواهید کتابی را که قبلا برایشان خوانده اید، دوباره خوانی کنید چشمهایشان برق می زند و با خوشحالی منتظر ِشروعش می نشینند. یادم هست پارسال یا پیرارسال بود که در کتابی خواندم، بچه ها از اینکه بتوانند چیزی را پیش بینی کنند، احساس امنیت می کنند. مثلا اگر هر شب شیر بخورند، بعد مسواک بزنند، بعد برایشان کتاب بخوانید و آخر سر روانه ی تختخوابشان کنید و این برنامه را به همین منوال حفظ کنید، در شب های بعد، از اینکه می توانند پیش بینی کنند که بعد از شیر خوردن، مسواک خواهند زد و بعد هم کسی برایشان کتاب خواهد خواند، نوعی امنیت روانی برایشان ایجاد می شود.
این امنیت روانی، درست همان چیزی است که خیلی وقت است از ما ایرانی ها سلب شده است. چون خیلی وقت است که دیگر نمی توانیم چیزی را پیش بینی کنیم، چون هیچ چیزی بر یک منوال، ادامه پیدا نکرده است. از واردات داروی مورد نیاز و شامپوی مورد علاقه مان گرفته تا قیمت روغن زیتون بودار و خانه ی هفتاد متری و  مردن به مرگ طبیعی ...

جوی کاولی، نویسنده ی کودکان، بیش از 50 سال است که می نویسد و یکی از محبوب ترین نویسندگان نیوزیلند به شمار می رود و کتاب هایش جزو پر فروش ترین ها در کشورش می باشند. کاولی نامه های زیادی از سوی کودکان دریافت می کند. او معتقد است واکنش های کودکان بسیار صادقانه و صریح است: «دختر نه ساله ای از کالیفرنیا در نامه اش، چند سوال عادی از من پرسیده بود. مثل اینکه آیا حیوان خانگی داری، یا این که اسم فرزندانت چیست و در آخرین سوال پرسیده بود: آیا هنوز زنده ای؟ مجبور شدم نگاهی به خودم در آیینه بیندازم.»

عروسک سخنگو، شماره ی 251 و 252


من هفته ی دیگر می میرم
دکترها گفتند.
خوشحالم
زندگیم بالاخره نظم پیدا کرد.
حالا هدفم را در زندگی می دانم.
کتاب های کنکورم را دور می ریزم
به همه ی آدم هایی که ازشان بدم می آید
تلفن می کنم و می گویم
«من همیشه از تو متنفر بوده ام»
همه ی کارهایی را که نکرده ام
نمی خواهم بکنم.
فقط موهایم را سبز می کنم یا آبی یا نارنجی.
و خودم تنهای تنها
به افتخار زنده بودنم
چس فیل می خورم.

سیما غفوری
عروسک سخنگو، شماره ی 251 و 252


دردهای معده ام که می گرفتند، می رفتم توی دستشویی و به شکم می خوابیدم کف آنجا و توی کاسه ی توالت عُق می زدم و مهتا همان جا کنارم نشسته بود و بازی می کرد و کسی نبود به دادم برسد. ناله می کردم و خدا را صدا می زدم. هفته ها درد کشیدم تا بالاخره سومین دکتر، بیماری ام را تشخیص داد و یک ماه طول کشید تا قرص ها اثر کردند. خیلی تلخ بود که خدا هیچ کاری برایم نکرد. اما تلخ ترش وقتی بود که دوزاری ام افتاد خدا هیچ کاری برای هیچ کس نمی کند. خدایی که اسیرها را آزاد کند، گرسنه ها را سیر کند، مریض ها را شفا دهد، فقیرها را پولدار کند، یا حالمان را به بهترین حال تبدیل کند، خدایی کودکانه است که عملا وجود ندارد. هیچ وقت وجود نداشته است.
سنگینی ِ تحمل ناپذیر ِ این تنهایی ِ خوفناک، می تواند ویران مان کند. می تواند قوی ترمان کند.