پریشانیهای مادر بودن
ما با هم کتاب می
خوانیم، حمام می رویم، ناهار می خوریم، خانه را تمیز می کنیم، کارتون می
بینیم، نقاشی می کنیم، می رقصیم، شعر می خوانیم. لاک می زنیم، پارک می
رویم، کتابفروشی و اسباب بازی فروشی و بازار روز می رویم، نان و سبزی خوردن
می خریم، بدو بدو می کنیم، به گربه ها سوسیس می دهیم، به موسیقی گوش می
دهیم، برای مهمانی حاضر می شویم، قِل بازی می کنیم، بوس بازی می کنیم، شیر و
کلوچه می خوریم، ژله و پیراشکی درست می کنیم. این ها همه خیلی کیف می دهد
اما ...
گاهی نمی خواهد مسواک بزند، نمی خواهد حمام کند، نمی خواهد
اسباب بازی هایش را جمع کند، نمی خواهد لباس مهمانی تنش کند، نمی خواهد
موهایش را شانه کنم، نمی خواهد بخوابد، نمی خواهد نخوابد، نمی خواهد از پله
ها بالا بیاید، می خواهد تا ابد در پارک بماند، قاب عکس را می شکند، لاک
را می ریزد روی فرش، در یخچال را صد بار باز می کند، شلوار پدرش را قیچی می
کند، مبایل را برای بار صدم نقش بر زمین می کند، صدای اُرگ را تا ته بلند
می کند، توی خانه می گوید دستشویی ندارد و تا دم مهدکودک دیوانه ام می کند
از بس زجه می زند که جیش دارم. داره می ریزه!
گاهی از اینکه یک مادرم
دلزده می شوم. گاهی که دخترم بسیار سخت و سرکش می شود و آستانه ی تحمل من
هم به همان اندازه پایین می کشد. با آگاهی کامل بر روی رفتارم یک مادر تلخ
می شوم که حوصله ی دخترک سخت و سرکشی که همزمان همه ی آزادی های زندگی ام
را از من سلب کرده است، ندارم! این خیلی نامنصفانه است که همه ی آزادی هایت
را بدهی، در قبالش همه ی مسئولیت های یک بچه را بگذارند روی دوشت و تو بی
رحمانه همه ی تلخی هایت را بر سرش هوار کنی و بعد، از خودت بدت بیاید و این
میان هیچ کس احساس مسئولیت نکند که باید این فضا را تلطیف کند.
نه! مادر
بودن قرار نبود این همه پریشانی بیاورد.
- شنبه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۲، ۰۹:۳۸ ق.ظ