خیالبازی
سه شنبه, ۷ آبان ۱۳۹۲، ۱۰:۰۶ ب.ظ
نوجوان که بودم گاهی با خواهر کوچکترم خیال بازی می کردیم. سوار ماشین
خیالی می شدیم و می رفتیم گردش و سفر خارجه. با هیجان در باب چیزهایی که می
دیدیم و لذت هایی که می بردیم داد سخن می دادیم و غش غش می خندیدیم. به
کلی خیال بازی هایمان را از یاده برده بودم تا امروز! توی پارک خانمی که
همسرش را سال پیش از دست داده بود و داشت برای
هدیه ی پاگشای دامادش، پلیور می بافت، می گفت: هرازگاهی مردی که
از روبرویم می آید اندامی شبیه اندام شوهرم دارد و مثل او راه می رود. چشم
هایم را تنگ می کنم تا صورتش را نبینم. بعد با خودم خیال می
کنم شوهرم است که دارد به سمتم می آید و تا عبور مرد رهگذر از کنارم، با
خیالی خوش همراه می شوم.
«خیال» اگر آدم را به دنیای دیوانگان و منفعلان پیوند نزند، هرازگاهی برای بالا بردن امید به زندگی آدم، لازم است.
- سه شنبه, ۷ آبان ۱۳۹۲، ۱۰:۰۶ ب.ظ