یک زمانی ...
یک زمانی ایمیل هایم را روزی چندین بار چک می کردم. اول صبح، از سر کار، به محض ورود به خانه، قبل از خواب.
حالا خیلی وقت است که ایمیل هایم را هرازگاهی چک می کنم. ماهی یک بار. دو ماهی یک بار.
من آدم مهمی نیستم. شغل مهمی هم ندارم. برای همین، آن هایی که با من کاری دارند، از تلفن استفاده می کنند.
خیلی
غم انگیز است که دیگر کسی نامه ای برایم نمی فرستد. از آنهایی که با دست
روی کاغذ می نویسند و بعد پستش می کنند. و غم انگیز تر این که مدت هاست هیچ
ایمیل اختصاصی ای هم دریافت نکرده ام. آخرین ایمیل های اینطوری ام بر می
گردد به نه سال و اندی پیش. وقتی تازه با «ف» آشنا شده بودم. بعد از آن هر
چه هست، همه اش رونوشت حرف های بزرگان و داستان های حکیمانه و جوک های
خواندنی و فیلم و عکس های فوروارد شده اند.
یک ماه پیش پستچی، کاغذ
انداخته بود که دوبار آمده است و نامه ای برایم آورده و چون نبوده ام، باید
بروم اداره پست منطقه و از باجه معطله ها نامه ام را بگیرم. با ذوق بی حد
رفتم! یک ساعت در اداره پست معطل شدم. کلی گشتند و دست آخر گفتند نامه ام
گم شده است و وقتی پیدایش کنند پستچی برایم می آورد. پستچی دیگر نیامد. هی
دلم می خواهد زنگ بزنم و بگویم اشکالی ندارد گمش کردید، فقط یادتان هست از
کجا یا از طرف که بود؟!
- سه شنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۳، ۱۱:۳۴ ق.ظ