سیزیف وار زیستن ...
پنجشنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۴۵ ق.ظ
حسِ سیزیف را دارم در لحظه ای که دارد از بالای کوه، سنگ رها شده اش را در حال غلتیدن به پایین نگاه می کند. بی ثمر بودنِ جان کندنهایش را واضح و آشکار می بیند. عمیقا احساس ناتوانی و ویرانی می کند. ناگهان پژواکِ فریادهای خشمناکش در دل کوه می پیچد وَ کمی بعد گریستن آغاز می کند. خسته و آشفته به دور، نزدیک، بالا، پایین چشم می دوزد. هیچ راه فراری نیست.
ابلهانه است. رذیلانه است. ظالمانه است. اما باید تسلیم شود، به اینهمه هیچی، به اینهمه پوچی، به معنایی که نیست، معنایی که کارکردش را از دست داده است.
از سرازیری کوه پایین می رود. دیگربار سنگ را بر دوش می گیرد تا باز به امیدی عبث، جنگیدنی بیهوده و طاقت فرسا را آغاز کند.
چه حیله ای کرده ام! کدام راز از کدام خدایگان را فاش کرده ام! که به زیستن در دورِ باطلِ «جنگیدن، فرار کردن، تسلیم شدن» مجازات شده ام.
- پنجشنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۴۵ ق.ظ