تمرین صبر
وقتی به خانهی تازه اسبابکشی کردیم، برای خیلی از وسایل جایی نداشتیم. مبل اِل را فرستادیم انباری مادرم. میز کار «ف» هم همینطور. یک سری وسایل آشپزخانه و وسایل مهتا هم رفتند انباری. کلی وسایل اضافی هم بود که ردشان کردیم رفت. اما نکتهی دردناک اینجا بود که برای کتابخانه ها هم جا نبود. ضمن اینکه چون نمیدانستیم سال دیگر هم اینجا هستیم یا نه، باید بارمان را سبک نگه میداشتیم. بنابراین به جز تعدادی کتابهای ضروری، باقی کتابها را هم جعبه کردیم و فرستادیم انباری مادرم. البته جعبه ها را شماره گذاری کردم و لیست کتابهای هر جعبه را درآوردم. فکر کردم اینطوری هر کتابی را که بخواهم میتوانم به راحتی پیدا کنم.
حالا دو سال است که من و کتابها رابطهمان منوط به رفتن من به خانهی مادرم شده است. بعضی وقتها لیستشان را در خانه جا میگذارم. بعضی وقتها حوصلهی انباری رفتن ندارم. بعضی وقتها یادم میرود کتابم را با خودم بیاورم خانه. بعد از هر چند باری که کتاب می آورم باید چندتایی را برگردانم. بدترین قسمتش این است که وقتی هوای یکیشان میزند به سرم و مثل دیوانهها نیاز دارم تا برش دارم و ورقش بزنم و جملههای زیرخطدارش را ببلعم، باید تمرین صبر کنم!
«ف» گاهی از برنامههایی که برای کتابها دارد حرف میزند. میخواهد وقتی خانه دار شدیم دور تا دور سالن را بدهد کتابخانه های بلند برایمان بسازند. اینطوری وقتی روی مبل راحتیمان نشستهایم مثل زبل خان فقط کافی است دست دراز کنیم تا ...
- چهارشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۱۹ ق.ظ