استخوانِ ماهی
دوشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۶، ۰۳:۰۴ ب.ظ
داستانک
شباهتهای زیادی به خودم دارد. از آن آدمهای منحصر به فرد است که به سادگی در دام عشق هر کسی نمیافتد. مغرور است. تمامیتخواه است. عشقش را درست مثل خودم، خرده خرده می بخشد. محافظه کار است. بیرحم است. از آن آدمهای جذابی که مثل استخوانِ ماهی، توی گلوی آدم گیر میکنند و الکی الکی آدم را به کشتن میدهند. نگاهش که میکنم انگاری خودم را توی آینه می بینم. برقِ چشمهایش آشناست. دهان بستهاش با من حرف میزند. خوب میدانم چطور میتواند برای یک «دوستت دارم» گفتن، بیطاقتم کند. بیمارم کند. بیچارهام کند. همهچیز را دربارهی این لعنتیِ دوست داشتنی میدانم. برای همین است که باید به سرعت از کنارش عبور کنم. از آدم های شبیه به خودم میترسم. این آدمها قدرت آن را دارند که من را تبدیل به یک دیوانهی افسردهی تمام عیار کنند.
- دوشنبه, ۱۹ تیر ۱۳۹۶، ۰۳:۰۴ ب.ظ