من شادی هستم.
سه شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۲۷ ق.ظ
عمهام دوست داشت نامم «ز» باشد. مادرم این اسم را و البته عمهام را دوست نداشت. به طرز ناباورانه و غمانگیزی، خودش هم هیچ ایدهای برای اسمم نداشت. برای همین تا شش ماه نامی نداشتم. تا اینکه پدربزرگِ مادریام نام «س» را پیشنهاد داد و مادرم برای اینکه من «ز» نشوم موافقت کرد که من «س» بشوم. همهی اینها را خودش برایم تعریف کرده است. تا سالها به همین نام مرا صدا می زدند. اما من این نام را دوست نداشتم. در نوزده یا بیست سالگی بود به گمانم که بالاخره تصمیم گرفتم خودم را از شر نامی که از سرِ بینامی بر من نهاده بودند خلاص کنم و شدم شادی!
- سه شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ۱۱:۲۷ ق.ظ