نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.

نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.


+ خانه  
+ نظرات در معرض ديد عموم قرار نمي‌گيرند. + گاهي مطلبي بارها دچار تغيير مي‌شود. + جمله‌ي سردرِ وبلاگ از يحيي قائدي‌ست.

اولین ...

جمعه, ۵ آذر ۱۳۹۵، ۰۸:۱۸ ق.ظ

اولین خانه‌ای که بعد از ازدواجم در آن زندگی کردم، خانه‌ی بزرگی بود با آشپزخانه‌ای وسیع، سه اتاق و یک عالمه کمد. دور از شهر بود و هوای عالی، آبگرمکن و بخاری گازی داشت و هیچ امکانات تفریحی و ورزشی دور و برش نبود. بعد از مدتی آنقدر تنهایی و بیکاری کشیدم که آرزو کردم کاش خانه‌مان داخل شهر بود و البته شوفاژ داشت. اینطوری هم آدم‌های بیشتری به خانه‌مان سر می‌زدند هم زمستان‌ها، استرس خطر خفگی با گاز و سوراخ شدن منبع آبگرمکن را نداشتم. بعد از مدتی به یک خانه‌ی قدیمی در داخل شهر و در طبقه‌ی چهارم آپارتمانی فاقد آسانسور نقل مکان کردیم. مثل خانه‌ی قبلی بزرگ بود. نزدیک پارک و مرکز ورزشی بود و شوفاژ داشت اما قدیمی بود و هر چه تمیزش می‌کردم چندان به چشم نمی‌آمد. بعد از مدتی با به صفر رسیدن ویتامین دی در بدنم و پا دردهای شدید، آرزو کردم کاش خانه‌مان کوچکتر بود اما آسانسور داشت. اینطوری هر بار که با دخترم از پارک و ورزش و خرید برمی‌گشتیم مجبور نبودیم این‌همه پله را بالا بیاییم. حالا دو سالی است که در یک خانه‌ی کوچکتر در طبقه‌‌ی پنجم آپارتمانی با آسانسور و شوفاژ و البته با نور عالی زندگی می‌کنیم. مادرم گاهی که وسط شهر کاری دارد سری هم به من می‌زند. خواهرزاده‌ام گاهی از مدرسه پیش من می‌آید. نزدیک تئاتر کودک و مراکز ورزشی هستیم. ولی پاییز و زمستان‌ها خانه‌مان خیلی سرد می‌شود. به نظرم حتی سردتر از دو تا خانه‌ی قبلی‌مان. صبح‌ها پایم به سمت آشپزخانه نمی‌چرخد. آنجا از همه جای خانه سردتر است. یکی از آزاردهنده‌ترین عناصر هستی برای من سوز و سرماست. هر سال مجبوریم دریچه‌های کانال کولر و تمام پنجره‌های خانه را با نایلون‌های کلفتی بپوشانیم تا سرما از درز پنجره‌ها به داخل خانه نفوذ نکند. ضمن اینکه برای تمام درها و پنجره‌ها قبلش درزگیر هم گذاشته‌ایم. دیروز داشتم فکر می‌کردم اگر یک روزی خانه‌‌ی خودمان را داشته باشیم، پنجره‌هایش را دو جداره می‌کنیم و شوفاژهایش را عریض‌تر انتخاب می‌کنیم تا زمستان‌ها اینهمه خانه سرد نباشد. بعد یکدفعه از این تصور داشتن خانه‌ی ایده‌آل خنده‌ام گرفت. به نظرم رسید آنوقت حتما یک ‌همسایه‌ی بی‌ملاحظه خواهیم داشت که شبها‌ از صدای بلند تلویزیون نمی‌گذارد بخوابیم.

  • جمعه, ۵ آذر ۱۳۹۵، ۰۸:۱۸ ق.ظ
  • + شادی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی