پدرم ...
به نظرم، پدرم را میتوان در زمرهی آدمهای نرم قرار داد هر چند که سختیهای خودش را در برخورد با برخی مسایل زندگی دارد. این را از آنجا میفهمم که چهرهاش در حال خندیدن و شوخی کردن، بیشتر از هر حالت دیگری در ذهنم نقش بسته است. اغلب وسط تماشای فیلم، سریال یا برنامهای طنز، صدای خندههای پدرم توی گوشم می پیچد. مثل همین امروز که سریال پایتخت را می دیدم. نقی تازه خانهدار شده بود و در بدو ورود به خانهی تازه، یک سری آدم طبق معمولِ سریالهای ایرانی در حال تشییع جنازه بودند. اینجا در تصورم، پدرم حالت کنجکاوی گرفته است چون جنازه متوفی زیر ترمه و روی برانکارد، در راهروی آپارتمان همراه با گریه و شیون رو به پایین در حرکت است. وقتی نقی میگوید: خدا رحمت کنه، فقط داداش بپا دیوارُ خط نندازی، یکدفعه صدای خندهی پدرم بلند میشود. خوب میدانم چه شوخیهایی او را به خنده میاندازد و سرِ شوقش می آورد.
- چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۵، ۰۳:۵۹ ب.ظ