جلد اول
داستان کوتاه
من جلد اول کتابی نسبتاً قطور، با قطع وزیری هستم که به دیوارهی سمتِ چپِ طبقهی سوم، در قفسهی شمارهی هفده تکیه دادهام و با امروز، چهار هفته میشود که صمیمیترین دوستم، جلد دوم را ندیدهام و این طور که کتاب نارنجی ادعا میکند تا دو هفتهی دیگر هم نخواهم دید. میگوید شنیده است که مسئول کتابخانه جلد دوم را تا آخر ماه برای کسی تمدید کرده است. حتمی برای همان که قبل از جلد دوم، من را به امانت گرفته بود. از همان موقع توی شُک هستم. آخر همیشه ما را با هم میبُردند. البته اکثرشان درست مثل همین یکی، من را زود تمام میکردند و وقتِ خواندنِ جلد دوم، اَدا درمیآوردند.
چند روز اخیر جای خالیاش بین من و کتاب نارنجی، خیلی به چشمم میآید. همین باعث شده افکار پلیدی از سرم عبور کند. آزار دهندهترینش این است که جلد دوم هیچوقت پَس آورده نشود! بارها از خودم پرسیدهام که زندگی بدون جلد دوم چه جوریست؟ و هر بار فقط به یک پاسخ رسیدهام: 442 صفحه کم دارد!
امروز صبح، کتاب نارنجی کمی خودش را به من نزدیک کرد. به رویش نیاوردم اما ترجیح میدادم تا وقتی جلد دوم برگردد، جایش خالی بماند. اولش دربارهی همین تمدید تلفنیِ جلد دوم گفت اما بعد حرف را به مطالب خودش کشاند. موضوعش به نظرم هیچ ارتباطی با موضوع من و جلد دوم نداشت. نمیدانم چرا کتابدار او را با ما در یک قفسه قرار داده است. دربارهی طرح جلد متفاوتش هم یک چیزهایی گفت. آنقدر که کمکم مشتاق شدم نگاهی به او بیندازم. به نظرم رسید رنگ نارنجیاش از رنگ زرشکی من و جلد دوم خیلی زیباتر است. همان موقع بود که به خودم جرات دادم و از او پرسیدم: تو جلد دوم نداری؟
- نه!
- زندگی بدون جلد دوم چه جوریست؟
آرام نگاهی کرد و گفت: خالی از انتظارهایی که فرو میریزدمان.
- جمعه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۲۹ ق.ظ