نیا!
يكشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۶ ق.ظ
دیالوگش مثل فیلمها بود: « حالم خیلی بده. کاش الان بیای اینجا. خیلی بهت احتیاج دارم ... »
تلفن را که قطع کردم، یاد وقتهایی افتادم که به او احتیاج داشتم و میدانست و نیامده بود. یاد خیلی چیزها افتادم. دهها موقعیت و تصویر از جلوی چشمم عبور کرد. صدای ممتد توقعات و گلایههایش توی گوشم پیچید. عجلهای برای رفتن نداشتم. سرم را گرم شستن ظرفها و مرتب کردن آشپزخانه کردم و هی با خودم جنگیدم. ماشین بافندگی ذهنم برای لحظهای متوقف نمیشد. بعد یک دفعه کلمات یک شعر روی زبانم جاری شد:
نیا!
گلایه نکن!
از آن زمانها هم هیچ نگو ... *
یک آن فکر کردم اگر روبرویم ایستاده بود! حرفهای توی سرم را شنیده بود! قلب سیاهم را دیده بود! شک ندارم یک حرفهایی شبیه همین شعر تحویلم میداد و در را باز میکرد و با بغض قورت دادهاش میرفت ...
ناگهان از خودم بدم آمد! ...
به سمت چوب لباسی رفتم، لباسهایم را پوشیدم. «ف» شماره آژانس را گرفت ...
* کیکاووس یاکیده
تلفن را که قطع کردم، یاد وقتهایی افتادم که به او احتیاج داشتم و میدانست و نیامده بود. یاد خیلی چیزها افتادم. دهها موقعیت و تصویر از جلوی چشمم عبور کرد. صدای ممتد توقعات و گلایههایش توی گوشم پیچید. عجلهای برای رفتن نداشتم. سرم را گرم شستن ظرفها و مرتب کردن آشپزخانه کردم و هی با خودم جنگیدم. ماشین بافندگی ذهنم برای لحظهای متوقف نمیشد. بعد یک دفعه کلمات یک شعر روی زبانم جاری شد:
نیا!
گلایه نکن!
از آن زمانها هم هیچ نگو ... *
یک آن فکر کردم اگر روبرویم ایستاده بود! حرفهای توی سرم را شنیده بود! قلب سیاهم را دیده بود! شک ندارم یک حرفهایی شبیه همین شعر تحویلم میداد و در را باز میکرد و با بغض قورت دادهاش میرفت ...
ناگهان از خودم بدم آمد! ...
به سمت چوب لباسی رفتم، لباسهایم را پوشیدم. «ف» شماره آژانس را گرفت ...
* کیکاووس یاکیده
- يكشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۶ ق.ظ