مرا ببخش ...
جمعه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۴۴ ق.ظ
هنوز دارم به این فکر میکنم که چرا وقتی خبر خودکشی ناموفقت را یک ماه بعد، از پشت تلفن شنیدم، عصبانی شدم و بر سر صدای خشدار و آرامت، فریاد کشیدم. چرا به جای آنهمه متهم کردنت، نپرسیدم: "الان چطوری؟" چرا تا ساعتها بعدش به این فکر میکردم که آمبولانس دو تا کوچه آنورتر برای بردنت آمده بوده است و من بیخبر روی مبل لم داده بودم و پیامهای تلگرامم را میخواندم. چرا وقتی تو، یک هفته توی کُما با مرگ دست و پنجه نرم میکردی، من پشت در اتاقت راه نمیرفتم و دعا نمیکردم. چرا وقت دیدنت، نتوانستم مثل دیگران فقط خوشحال باشم از زنده بودنت و دهانم را برای پرسیدن سوالهای بی جوابم، گِل بگیرم.
مرا ببخش رفیق سالهای دور!
وقتی تو خسته از مرگ برگشته بودی، من دنبال ردی از خودم در زندگیات بودم.
- جمعه, ۱۳ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۴۴ ق.ظ