یکی از مستمرترین تلاشهای زندگیام در سالهای اخیر، جنگ با افسردگی است.
یک وقتهایی توی زندگی هست که هر چه تلاش میکنی، هیچی با هیچی جور درنمیآید. دلت میخواهد نقاب افسردگیات را بگذاری روی صورتت و بروی عقدهها و خشمهایت را زار زار گریه کنی. افسردگی از امیدوار بودن و انرژی مثبت فرستادن و حتی از بیخیالی، خیلی آسانتر است. افسردگی از هر کاری که فکرش را بکنی، راحتتر و بیدردسرتر است. افسردگی مال تنبلهاست. افسرده که باشی میتوانی ظرف نشوری، غذا نپزی، خرید نروی، روزها جلوی تلویزیون ولو باشی و شبها زودتر از همه توی اتاقت کز کنی. افسردگی روش زیرکانهی تافتههای جدابافتهی این روزگار است برای دَر رفتن از زیر بار مسئولیتهایی که دیگران دارند در همان شرایط، حملش میکنند. افسردگی بیماری خودخواههاست. آنهایی که فکر می کنند همه چیز باید طبق برنامه ریزی مشخص وَ تحت رهبری مقتدرانهشان بدون هیچ خطایی پیش برود. افسردهها ایدهآلگراترین و احمقترین موجودات روی زمیناند. آنها سر جایشان می نشینند، چشمهایشان را میبندند و میگذارند ارزشمندترین چیزهای زندگی پیش پای بیارزشها، قربانی شوند. من این موجودات لوس و غرغرو را خوب میشناسم. برای خماریشان، میتوانید ساعتها پای حرفهایشان بنشینید یا به بیتفاوتیشان خرده بگیرید اما اگر هشیارشان میخواهید تلفن یک مشاور را بگذارید توی دستشان و گوشی را قطع کنید. هر کاری بهتر از آب دادن به پیچکهای هرز و بیثمر ِ گریه ها و شکوه های بی پایان افسردههاییست که نمیخواهند پایشان را از روی ابرها بردارند و بر زمین بگذارند.
- چهارشنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۳ ق.ظ