غلامرضا بروسان
جمعه, ۱۸ آذر ۱۳۹۰، ۱۱:۱۱ ق.ظ
بخش هایی که دوست داشتم از کتاب شعر ِ «مرثیه برای درختی که به پهلو افتاده است» غلامرضا بروسان، فرهنگ تارا
کسی از روبرو نمی آید / و مرگ همیشه از پشت می رسد!
تو مرده ای / و من هنوز / نگران چین پیشانی ات هستم
کسی از روبرو نمی آید / و مرگ همیشه از پشت می رسد!
تو مرده ای / و من هنوز / نگران چین پیشانی ات هستم
اندوه ما آیا برف را آب خواهد کرد؟
سالهاست / دهانت را / با دهان یک زندانی بوسیده ام
می خواهم / گوش باد را بگیرم / که اینهمه در موهایت نپیچد / و با زندگی ام بازی نکند / تو هم کاری بکن / مثلاً / دکمه ی پیراهنت را ببند / مثلاً / دامنت را جمع کن / و فکر کن که پیاده رو خیس است
چگونه است که تنهایی / قرص ماه را / بزرگ تر می کند ... این را بلندترین شاخه خوب می فهمد
جهان دری ست / که به رفتار باد / دست تکان می دهد / بر لولایی / که به خُلق تنگ جفتش فرو رفته است / در قفل این در / هیچ معمایی نیست
گلوله ها / با روکش مس حرکت می کنند / پرندگان با بال / و انسان / دیگر حرکتی نمی کند
منم که دوستت دارم / نه مردی که دستش را به نرده ها گرفته / نه باران ِ پشت پنجره / منم که دوستت دارم / و غم / بشکه های سنگینی را / در دلم جابه جا می کند
پنجره ای که / به بادها مجال ندهد / دهانش را خاک می گیرد
هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر می گیرد / از ریل خارج نمی شود
نگاه کن! / این شاخه درست دیوانگی های مرا دارد
درخت ها را که بریدند / چیزی به جای آن ها نکاشتند / هر روز عصر / سایه ها گرد می آیند / و برای درخت هاشان / گریه می کنند
در جنگ / چیزهای زیادی قسمت می شود ... کلاه خود / قمقمه / تفنگ ... سهم من از جنگ / کشته ی پدرم بود
حق با مردم بود / حق با زنی بود که می گریست / و گل ها را لگد می کرد / حق با ماه نبود که می تابید / با خُلق تنگ ِ طناب نبود / با سربازها نبود
همه چیز آن طور می گذرد / که تو بودی / هنوز از گرده ی اسب ها در زمستان / بخار بلند می شود / هنوز باد / قوطی ِ سَم را دور می زند در مزرعه / هنوز میوه های کال با درخت صمیمی ترند / درخت گلابی / زیبایی زنی سالمند را دارد / ماه را به دامن می گیرد / و برگ هایش را روشن می کند ...
سالهاست / دهانت را / با دهان یک زندانی بوسیده ام
می خواهم / گوش باد را بگیرم / که اینهمه در موهایت نپیچد / و با زندگی ام بازی نکند / تو هم کاری بکن / مثلاً / دکمه ی پیراهنت را ببند / مثلاً / دامنت را جمع کن / و فکر کن که پیاده رو خیس است
چگونه است که تنهایی / قرص ماه را / بزرگ تر می کند ... این را بلندترین شاخه خوب می فهمد
جهان دری ست / که به رفتار باد / دست تکان می دهد / بر لولایی / که به خُلق تنگ جفتش فرو رفته است / در قفل این در / هیچ معمایی نیست
گلوله ها / با روکش مس حرکت می کنند / پرندگان با بال / و انسان / دیگر حرکتی نمی کند
منم که دوستت دارم / نه مردی که دستش را به نرده ها گرفته / نه باران ِ پشت پنجره / منم که دوستت دارم / و غم / بشکه های سنگینی را / در دلم جابه جا می کند
پنجره ای که / به بادها مجال ندهد / دهانش را خاک می گیرد
هیچ قطاری وقتی گنجشکی را زیر می گیرد / از ریل خارج نمی شود
نگاه کن! / این شاخه درست دیوانگی های مرا دارد
درخت ها را که بریدند / چیزی به جای آن ها نکاشتند / هر روز عصر / سایه ها گرد می آیند / و برای درخت هاشان / گریه می کنند
در جنگ / چیزهای زیادی قسمت می شود ... کلاه خود / قمقمه / تفنگ ... سهم من از جنگ / کشته ی پدرم بود
حق با مردم بود / حق با زنی بود که می گریست / و گل ها را لگد می کرد / حق با ماه نبود که می تابید / با خُلق تنگ ِ طناب نبود / با سربازها نبود
همه چیز آن طور می گذرد / که تو بودی / هنوز از گرده ی اسب ها در زمستان / بخار بلند می شود / هنوز باد / قوطی ِ سَم را دور می زند در مزرعه / هنوز میوه های کال با درخت صمیمی ترند / درخت گلابی / زیبایی زنی سالمند را دارد / ماه را به دامن می گیرد / و برگ هایش را روشن می کند ...
- جمعه, ۱۸ آذر ۱۳۹۰، ۱۱:۱۱ ق.ظ