من رئیسم و فرماندهام و ملکهام.
مهتا رو به بابا که داره می بوسدش: اون ریش ِ بی ادبتو بِکَن!
مهتا رو به بابا: کاشکی من، تو بودم. چون کسی بهت تذکر نمیده.
در حال تفنگ بازی، این شعر رو ساختی و قهرمانانه و بلند میخونی: من دزد قهرمانم. هیچوقت برنده میشم.
از دستم عصبانی بودی. رفتی اسمم رو روی کاغذ نوشتی و خط خطی کردی. بعد یه 20 کنارش دادی اونم خط خطی کردی.
مهتا: مامان روپوش تختم پاره شده!
(روپوش=روتختی)
مهتا (صبح): من دیشب زود خوابیدم؟
بابا: نه زود خوابیدی نه دیر.
مهتا: یعنی ولرم خوابیدم؟
موقع بازی اتللو، بابا بهت میگه: گوشه ها رو اگه بگیری برنده میشی.
مهتا: نه، گوشه ها برای من بدشانسی میآره.
مهتا: مامان من تو رو خیلی دوست دارم میدونستی! میخوام تولدت، خودمو کادو کنم بهت بدم.
دیشب خونهی خاله، شلوار راحتی دُرسا(دخترخاله) را پوشیدی. شب اومدنی یادمون رفت پسش بدیم.صبح که با همون شلواره از خواب پاشدی میگی: شلواره دُرسا راحتهها. دستمو میذارم روش گرمم میشه.
مامان: مهتا، اون آب نمک شکر را بخور. اسهالت زود خوب شه.
مهتا: میخوام خوب نشم. اصلا به من چه ربطی داره!
مهتا: بچهای که نره شهربازی، دوچرخه نداشته باشه، اسکوتر نداشته باشه، اصن زندگی به دردش نمیخوره.
مامان: مهتا بخواب!
مهتا: اِاِ. چه خسیس!
قبلا یکی دو باری بهت گفتم: مهتا زود بزرگ نشیها! من کوچولوییت رو خیلی دوست دارم.
امروز با حرارت اومدی تو آشپزخونه میگی: اون چیزی که تو میخوای انجام نمیشه، چون من زود بزرگ میشم. بخاطر این! ( بعد دستت رو به درازای یخچال بالا میبری که یعنی قدم بلند شده)
مامان: مهتا پاشو وسایلت را جمع کن.
مهتا: دارم کار حساس می کنم. اگه خراب شه بدترین چیزه. شما هم تو کار من دخالت نکن.
مامان: مهتا من میرم دستشویی. اگه این خانمه زنگ زد در را باز کن.
مهتا: اگه اصن زنگ نزد چی؟
مامان توی پارک: مهتا این دو تا نینیها رو نگاه کن، چقدر رنگی و جینگیلی مستونن!
مهتا: آره یکیشون مثل فرشته است یکیشون مثل عروسا.
صبح در خانه را بستی که بابا نره سر کار. بعد میگی: دلم میخواست یه هَاولا باشم سر کار اینو نابود کنم.
مهتا توی راه پله در حال تند تند کفش پوشیدن خطاب به مامان که داره از پله میره پایین: مامان نرو!! من همیشه جلو میرم. چون من رئیسم و فرماندهام و ملکهام.
آخر پیغام صوتی مهتا توی تلگرام برای دخترخاله اش که دو تا خواهر دیگه هم داره: سلام به مامان و داداش و باباهات برسون!
یه شب بابا یکی از پروژه هاش رو با موفقیت تحویل داده بود. ما هم تمرین کردیم و شب وقتی اومد مثل گروه سرود جلوش وایسادیم و بلند گفتیم: بابا «ف» موفقیتت را بهت تبریگ میگیم.
حالا از اون شب به بعد هی میآی دم گوشم می پرسی: مامان بابا دیگه موفق نشده بهش تبریک بگیم؟!
مهتا: مامان این لیوانه خیلی بیادبه. داشتم آب میوه میخوردم، ریخت.
- پنجشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۶ ق.ظ