نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.

نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.


+ خانه  
+ نظرات در معرض ديد عموم قرار نمي‌گيرند. + گاهي مطلبي بارها دچار تغيير مي‌شود. + جمله‌ي سردرِ وبلاگ از يحيي قائدي‌ست.

تصویر بیشتری نداشتم

سه شنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۱، ۰۵:۲۹ ب.ظ

داستان کوتاه


ساعت سه ی نیمه شب، از صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شدم. آنقدر زنگ خورد که رفت روی پیام گیر. اینجور وقت ها هزار و یک فکر عجیب و غریب به ذهنم هجوم می آورند. ظرف چند دقیقه همه ی عزیزان خودم و منوچهر را زیر خاک می کنم و اشک ریزان از خاکسپاری شان بر می گردم. هیچوقت، شجاعت بلند شدن و چک کردن شماره ای که روی تلفن افتاده است را ندارم. می ترسم یکی از هزارها فکر دیوانه کننده ام با بلند شدنم به حقیقت بپیوندد. ترجیح می دهم زیر پتو خودم را مچاله کنم و آنقدر فکر کنم تا خوابم ببرد و فردا شود. اینبار ولی بلند شدم. بعد از گذشت ده یا پانزده دقیقه بود که شجاعتش را پیدا کردم. از ایران نبود و از آنجایی که کسی را در آن ور آب ها نداشتیم نفس راحتی کشیدم. با این حال، خواب، دیگر حسابی از سرم پریده بود. دنبال کتاب نیمه خوانده ی دیشبم گشتم تا سرم را به آن گرم کنم. پیدایش نبود. نمی خواستم از صدای دنبال ِ چیزی گشتنم، منوچهر را بیدار کنم. رفتم روی فرش وسط حال دراز کشیدم و به سقف خیره شدم. بدم نمی آمد منوچهر ناگهان بیدار شود و مرا وسط حال پیدا کند و بپرسد که چرا بیدارم و .. اما همه اش همین بود. تصویر بیشتری نداشتم. مثلا می شد تصور کنم بعدش بیاید کنارم، روی فرش دراز بکشد و دستم را بگیرد و با هم به سقف خیره شویم. یا اصرار کند که برویم بخوابیم و تا خوابمان ببرد کمی یاد خاطرات خوب قدیمی کنیم تا حال و هوایمان عوض شود. ولی مطمئن بودم خواب است. اگر هم بیدار باشد، چه محرکی می تواند آنقدر قوی باشد که او را از تختخواب جدا کند و سراغ من بفرستد، وقتی همین دیروز پیش مشاور خانواده کلی از هم گلایه کرده بودیم. یک دفعه از اینکه تصویر بیشتری در ذهنم نداشتم، دلم گرفت. فکر کردم شاید تقصیر این فیلم های هالیوودی است که همیشه توی این جور سکانس هایش، مردها بیدار می شوند و سراغ زن ها می روند. شاید هم تقصیر دنیای واقعی است که مردهایش این جور وقت ها هیچوقت بیدار نمی شوند. اما حتمی این داستان یک نسخه ی مردانه هم دارد. توی آن نسخه، لابد مرد از زن مالیخولیایی اش که نیمه شب به بهانه ی زنگ تلفنی اشتباه، تختخوابشان را ترک می کند و بعد هم خواب از سرش می پرد و تنهایی را به در کنار مرد بودن ترجیح می دهد، شاکی است و با خودش فکر می کند چقدر ابلهانه خواهد بود اگر بلند شود و برود کنار زن، وقتی دیروز پیش مشاور، آنهمه از هم گلایه کرده اند.

  • سه شنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۱، ۰۵:۲۹ ب.ظ
  • + شادی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی