خدا
پنجشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۱، ۱۰:۱۲ ق.ظ
دردهای معده ام که می گرفتند، می رفتم توی
دستشویی و به شکم می خوابیدم کف آنجا و توی کاسه ی توالت عُق می زدم و
مهتا همان جا کنارم نشسته بود و بازی می کرد و کسی نبود به دادم برسد. ناله
می کردم و خدا را صدا می زدم. هفته ها درد کشیدم تا بالاخره سومین دکتر،
بیماری ام را تشخیص داد و یک ماه طول کشید تا قرص ها اثر کردند. خیلی تلخ
بود که خدا هیچ کاری برایم نکرد. اما تلخ ترش وقتی بود که دوزاری ام افتاد
خدا هیچ کاری برای هیچ کس نمی کند. خدایی که اسیرها را آزاد کند، گرسنه ها
را سیر کند، مریض ها را شفا دهد، فقیرها را پولدار کند، یا حالمان را به
بهترین حال تبدیل کند، خدایی کودکانه است که عملا وجود ندارد. هیچ وقت وجود
نداشته است.
سنگینی ِ تحمل ناپذیر ِ این تنهایی ِ خوفناک، می تواند ویران مان کند. می تواند قوی ترمان کند.
- پنجشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۱، ۱۰:۱۲ ق.ظ