خاطرهی اولین ...
خاطره ی اولین
باری که بعد از مادر شدنم، گوشت گوساله خُرد کردم هیچوقت فراموشم نمی شود.
اشک می ریختم و مادر گوساله را در حال به دنیا آوردن یا شیر دادنش تصور می
کردم. به وضوح، احساس تکه تکه کردن گوشت پاره ی تن یک مادر را داشتم. خیلی
ها این جور احساس ها را به تغییرات هورمونی زن ها بعد از زایمان نسبت می
دهند اما من مطمئنم آن یک احساس واقعی بود که بعد از مدتی، جایش را به
رذالت بی تفاوتی و بی پرسشی و عادت انسانی داد. همین چند لحظه ی پیش بود که
از خواب بیدار شدم و دست های دختر کوچکم را که کنارم به خواب رفته بود
نوازش کردم. این از آن لحظه هایی است که به آدم، امید به زندگی می دهد اگر
درست در همان لحظه به یاد نیاوریم که آدم هایی هستند که از سر رذالت بی
تفاوتی و بی پرسشی و عادت، روی خواب کودکان، موشک می اندازند. همه ی
این ها را نوشتم که بگویم زندگی کردن را بسیار دوست دارم، اما با تمام وجود
از یک پایان واقعی استقبال می کنم.
پی نوشت: می گویند فردا، 21 دسامبر 2012 زمین به پایان خود می رسد.
- پنجشنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۱، ۰۹:۴۶ ق.ظ