موشی و دلتنگی
وقتی سر کار می روی، دلم برایت تنگ می
شود. دلم می خواهد پیشم باشی ولی نیستی. دلم می خواهد چیزی به تو نشان بدهم
ولی نمی توانم. اگر مجبور باشی به مسافرت کوتاهی بروی دلم برایت تنگ می
شود. دوست دارم موقع خوابیدن تو را ببوسم و به تو شب به خیر بگویم. نمی
خواهم دلم برایت تنگ شود. تو را همین الان می خواهم.
همه گاهی دلشان
برای یک نفر تنگ می شود. کاش می شد با هم باشیم ولی نمی توانیم. همه ی
ما کارهایی داریم که باید حتما انجام بدهیم. اما دوباره به زودی همدیگر را
می بینیم. من هم می توانم خودم را سرگرم کنم. می توانم پتو یا اسباب بازی
پشمالویم را بغل کنم. می توانم جای گرم و نرمی پیدا کنم و کتاب هایی را که
دوست دارم ورق بزنم. می توانم نقاشی بکشم تا به تو نشان بدهم. تو خیلی زود
بر می گردی. هر دو خوشحالیم که دوباره با هم هستیم.
موشی و دلتنگی، نویسنده: کرنلیا ماد اسپلمن، ترجمه ی هایده کروبی، از مجموعه کتاب های سفید انتشارات فنی ایران
- پنجشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۱، ۰۹:۳۸ ق.ظ