مادرم مثل ...
مادرم مثل خیلی از مادرهای دیگر، محرم و صفرها، هنوز عادت ِ رفتن به جلسات مذهبی اش را حفظ کرده است. امسال ولی زیاد سر کیف نیست. دو سه باری رفت خانه ی یکی از دوستان قدیمی اش، که یک طبقه ی خانه شان را حسینیه بزرگی کرده اند. بار چهارم اما جا زد. می گفت از سرما یخ می زند. بخاری البته دارند اما از پچ پچه ها اینطور برمی آید که به خاطر بزرگ بودن فضای حسینیه و هزینه ی بالای گاز، به بهانه ی خرابی روشنش نمی کنند. پریشب هم که برای بار دوم از مراسم قدمت دار همسایه ی کوچه پشتی برگشته بود، می گفت دارد از سردرد می میرد و محال است هشت شب باقیمانده را برود. آخر یک نفر را آورده اند که تند و نامفهوم صحبت می کند و حرف هایش هم هیچ چنگی به دل نمی زند. آشناهای قدیمی که به خانم خانه اعتراض کرده اند، پاسخ شنیده اند «آنهایی که باب میل شما هستند دندانشان گرد است و فعلا بودجه مان به همین آقا می رسد». قیمه های امسال هم اصلا باب طبع مزاج و معده ی مادرم نبودند. می گفت خدا ازشان قبول کند ولی لپه را با آب و رب قاطی کرده اند و ریخته اند روی برنج پاکستانی. خلاصه که محرم و صفر هم، محرم و صفرهای قدیم که انصافا بعضی چیزها را زنده نگه می داشتند.
- شنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۱، ۰۹:۳۵ ق.ظ