من و پدربزرگ
من و پدربزرگ می رویم قدم بزنیم. ما
آهسته قدم می زنیم. چون نه پدربزرگ عجله ای دارد و نه من. با هم پیش می
رویم، می ایستیم و نگاه می کنیم تا هر وقت که دوست داشته باشیم.
مردم
دیگری که ما می شناسیم همیشه عجله دارند. مادرها عجله دارند. آنها تند و
تند راه می روند. تند و تند حرف می زنند و از شما می خواهند که عجله کنید.
اما من و پدربزرگ اصلا عجله ای نداریم ...
پدرها عجله می کنند. آنها
برای رفتن به سر کار و برگشتن به منزل عجله دارند. وقتی تو را می بوسند
عجله دارند و زمانی که از تو می خواهند سوار ماشین بشوی باز عجله دارند.
اما من و پدربزرگ ...
برادرها و خواهرها عجله دارند. بیشتر وقت ها
نزدیک است تو را هُل بدهند و وقتی با تو برای قدم زدن بیرون می آیند، همیشه
از آنها عقب می افتی. اما من و پدربزرگ ...
همه عجله می کنند. سواری
ها و اتوبوس ها، قطارها و قایق ها. آنها وقتی عجله دارند سر و صدا به راه
می اندازند. بوق می زنند، سوت می کشند و در شیپور می دمند ...
اما من و
پدربزرگ اصلا عجله ای نداریم. ما با هم قدم می زنیم، جلو می رویم، می
ایستیم و نگاه می کنیم تا هر وقت که دوست داشته باشیم و وقتی به خانه بر می
گردیم روی صندلی راحتی می نشینیم، تکان می خوریم، کمی کتاب می خوانیم، کمی
حرف می زنیم و نگاه می کنیم. تا هر وقت که دوست داشته باشیم.
من و پدربزرگ، هلن بوکلی، ترجمه ی حسین سیدی، تصویرگری جین اُرمرُد، انتشارات مدرسه
- دوشنبه, ۹ بهمن ۱۳۹۱، ۰۵:۱۲ ب.ظ