نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.

نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.


+ خانه  
+ نظرات در معرض ديد عموم قرار نمي‌گيرند. + گاهي مطلبي بارها دچار تغيير مي‌شود. + جمله‌ي سردرِ وبلاگ از يحيي قائدي‌ست.

۳۰ مطلب با موضوع «کتاب خوب» ثبت شده است

پنج شش سال پیش کلاسی می رفتم با نام «زبان زندگی» یا الگوی ارتباط بدون خشونت، که برای اولین بار توسط کامران رحیمیان به ایرانی ها معرفی می شد. درباره ی آن دوره با هر که مرا می شناسد حرف زده ام. چند روز پیش بود که با یکی از افرادی که به واسطه ی همان فضا آشنایم شده بود دیداری داشتم و یادی هم از استاد کردم. خیلی برآشفتم وقتی فهمیدم انسان های دانا و دلسوزی چون او و برادرش، مثل بسیاری انسان های دیگر از این دست، در زندان هستند و ...
جینی قورباغه ی خوبی باش! یکی از چندین کتابی است که برای آشنایی کودکان با این الگو به زبان فارسی ترجمه شده است. در این داستان کودکان تلاش می کنند تا تقاضاهای مبهم و انتزاعی بزرگسالان را حدس بزنند. این کتاب به چگونگی بیان تقاضا می پردازد و در نهایت یادمان می دهد که هر چه واضح تر بیان کنیم که مایلیم دیگران چه عملی را انجام دهند، احتمال بیشتری وجود خواهد داشت که آنها تقاضای مان را اجابت کنند.

- مادر جینی در حالی که او را بدرقه می کرد گفت: جینی قورباغه ی خوبی باشی! جینی باید از وسط جنگل کوچکی می گذشت تا به مدرسه برسد. در طول راه بالا و پایین می پرید و خوشحال بود که دوستان جدیدی پیدا می کند. او شعر می خواند و .. ناگهان خشکش زد: راستی منظور مادر از این که به من گفت قورباغه ی خوبی باشم چه بود؟ جینی ایستاد. بعد روی یک سنگ نشست. با خودش فکر کرد: شاید منظور مادر این بود که من نباید پاپیون جدیدم را کثیف کنم!  ...
موش کور سعی کرد حدس بزند: شاید منظور مادرت این بوده که به موقع به مدرسه برسی و در جنگل گم نشوی! یک جغد که صحبت های آنها را شنیده بود، توی حرفشان دوید و گفت: فکر کنم منظور او این بوده که تو باید وقتی وارد کلاس شدی به معلم و همکلاسی هایت مودبانه سلام کنی. می دانی مودبانه سلام کردن یک رفتار خوب است ...

نویسنده: ویلما کاستِتی، تصویرگر: مونیکا رینالدینی، مترجم: کیوان رحیمیان


مامان حسن همیشه می گفت: حسن نکن! نکن حسن! می گم نکن حسن. وای نکن! برگرد ببینم! یواش حسن! با غذات بازی نکن! بسه حسن! بگیر بخواب! آروم بگیر! دست تو دماغت نکن! اسباب بازی هاتو جمع کن! خونه جای توپ بازی نیست حسن! گفتم که نکن! بیا پیش من حسن! دوستت دارم حسن!

حسن در خانه، نویسنده و تصویرگر: دیوید شانن، ترجمه ی هایده کروبی، از مجموعه کتاب های سفید انتشارات فنی ایران


وقتی غمگینم، احساس می کنم که همه چیز تیره و تار و پژمرده است و می توانم آن قدر گریه کنم که سیل راه بیفتد! دوست دارم بروم توی رختخوابم و ملافه را بکشم روی سرم. بعضی چیزها مرا واقعا غمگین می کند. وقتی مریضم و حالم خوب نیست. وقتی پدر و مادرم دعوا می کنند. وقتی کسی که دوستش دارم می میرد.
اشکالی ندارد که گاهی غمگین باشیم. وقتی غمگینم دوست دارم توی وان بنشینم یا به موسیقی مورد علاقه ام گوش بدهم. اگر با دوستم حرف بزنم و گریه کنم حالم بهتر می شود. گاهی وقتی با دوستان و خانواده ام هستم حالم بهتر می شود. ولی وقتی یک آدم مهربان منو بغل می کند و می گوید: «همه چیز رو به راه خواهد شد، نگران نباش» حالم از همیشه بهتر می شود.

* خرگوش کوچولوی غمگین، نویسنده و تصویرگر: تریس مورونی، ترجمه ی صبا رفیع، از مجموعه کتاب های سفید انتشارات فنی ایران


اولین باری که بدون چرخ های کمکی، سوار دوچرخه می شوی شجاعت نشان داده ای. وقتی دو تا شکلات داری و یکی از آنها را برای فردا نگه می داری شجاعت نشان داده ای. وقتی به محله ی جدیدی اسباب کشی کرده اید و برای اولین بار به سراغ بچه های ناآشنا می روی  و می گویی: "سلام بچه ها، اسم من سامی است. اسم شماها چیه؟" شجاعت نشان داده ای. وقتی ساختن قلعه ی شنی را دوباره شروع می کنی شجاعت نشان داده ای. وقتی در طول سفر و هنگام عبور از مناطق خوش منظره، در صندلی عقب ماشین و بین دو نفر دیگر می نشینی شجاعت نشان داده ای. وقتی بعد از دعوا برای آشتی پیش قدم می شوی شجاعت نشان داده ای. وقتی با عزیزانت خداحافظی می کنی شجاعت نشان داده ای. شجاعت همه ی خوبی هایی است که در حق یکدیگر می کنیم. سر برآوردن علفی نازک از زیر برف شجاعت است.

* پسرک شجاع، برنارد وبر، ترجمه ی فراز پندار، از مجموعه کتاب های سفید انتشارات فنی ایران


یه مرغ سرخ پا کوتاه یکهو میون گندما دونه ای مثل طلا می بینه و می خواد که گندمو بکاره. داد می زنه: آی کی میاد گندم کاری؟ هیچ کس نمیاد. نه سگه، نه اردکه، نه گربه هه. خلاصه مرغه دونه رو می کاره، دونه تبدیل به خوشه می شه. وقت درو باز می گه: کی میاد بریم درو. هیچ کس نمیاد. موقع جدا کردن کاه از گندما بازم هیچکی نمیاد. مرغه تنهایی گندما رو می بره به آسیا آرد می کنه. بوی نون که تو باغ می پیچه سر و کله ی تنبلا پیدا می شه.
این داستان منظوم، موضوع آشنایی داره اما چیزی که باعث شد از این کتاب خوشم بیاد آخرشه. مثل بقیه ی کتابا مرغه دلش به حال بقیه نمی سوزه و بهشون نون نمی ده. بعدشم نصیحت نمی کنه که واسه ی دفعه ی بعد یادتون باشه کمک کنید. خیلی معقول، نونشو بر می داره می بره می ده به جوجه هاش.

پ.ن: مجبور شدم یه ماژیک مشکی بردارم و نوک مرغ سرخ پاکوتاه، گرد و قلمبه نوک سیاه، را دوازده بار سیاه کنم. تصویرگر نوکش را هم مثل بدنش سرخ در نظر گرفته بود.

* مرغ سرخ پاکوتاه، پروین دولت آبادی، تصویرگر: آراپیک باغداساریان، انتشارات علمی و فرهنگی


این کتاب شعری بلند و زیباست درباره ی احساساتمان و کسانی که دوستمان دارند!

وقتی غمگینی
تو را بغل می کنم
و می گذارم گریه کنی.
اشک هایت را در فنجانی آبی رنگ جمع می کنم
و گل های زرد را با آن آب می دهم
تا درشت تر و زیباتر شوند.

وقتی بترسی
دستت را در دست می گیرم
و آن را رها نمی کنم
تا زمانی که یکصد ستاره ی کوچک را
از آسمان قرض بگیرم
و این کلمات را با آن ها بنویسم:
جایت امن است.

وقتی تنهایی
قلبم را در سبدی می گذارم
و کنار در اتاقت حاضر می شوم
زیر لب زمزمه می کنم: دوستت دارم
تا تنهایی تو بال بگشاید
و همچون پرنده ای سبک بال
تا اوج آسمان پرواز کند.

و
وقتی سردت می شود ... وقتی بیمار شوی ... وقتی خسته هستی ... وقتی اوقاتت تلخ است ... وقتی گمشده باشی ... وقتی خوشحالی، آه وقتی خوشحالی ...

*وقتی تو خوشحالی، آیلین اسپینلی، ترجمه ی فراز پندار، از مجموعه کتاب های سفید ِ انتشارات فنی ایران


جک، یک سار سیاه است که در یک روز آفتابی تصمیم می گیرد سفر کند و دنیا را ببیند. از جنگل و تپه ها عبور می کند تا به دریای آبی می رسد. آن جا با جیم، مرغ دریایی آشنا می شود. جیم از او دعوت می کند تا به خانه اش در دهکده ی مرغ های دریایی برود. مرغ های دریایی، اولین باری است که یک پرنده ی سر تا پا سیاه می بینند.برای همین جک را دوست ندارند. تا اینکه یک روز جک در خانه ی دوستش صندوقی پر از کتاب می بیند. جیم می گوید که آن را کنار ساحل پیدا کرده و برای روشن کردن آتش از آنها استفاده می کند. جک می گوید که در دهکده ی آنها همه کتاب را می خوانند و بعد از آن هر شب یک داستان برای جیم می خواند. اول نوربرت کوچولو پشت پنجره ی خانه ی جیم پیدایش می شود. بعد مارت و ملیسا و بعدتر دسته ای از مرغ های دریایی که هر شب خودشان را آهسته به پشت خانه ی چوبی جیم می رسانند تا به داستان هایی که جک می خواند گوش دهند ... حالا دیگر مرغ های دریایی با لبخند به جک می گویند: «سلام»

*دوست من جیم، نویسنده و تصویرگر: کیتی کروسر، ترجمه ی شهلا افتخاری، نشر پیک ادبیات


یک روز راسو به ایزی گفت: زندگی خیلی خوب است. نه؟
ایزی جواب داد: اما ترسناک است.

ایزی دختر کوچولویی است که از تاریکی، سایه، عنکبوت، از افتادن و اشتباه کردن می ترسد. اما برعکس او، راسو عروسکش از هیچکدام اینها نمی ترسد. ( البته منهای جنگل که هر دوشان از آن می ترسند) وقتی راسو با ایزی هست، ایزی احساس شجاعت می کند. حتی می تواند برای نمایش مدرسه، روی صحنه برود و هول هم بَرَش ندارد. تا اینکه یک روز راسو گم می شود و ایزی مجبور می شود برای پیدا کردنش تنهایی برود زیر تخت که تاریک است و زیر اتاق شیروانی که عنکبوت دارد و خیابان که در آن سایه افتاده است. تا بالاخره راسویش را بالای درختی پیدا می کند (پیشی راسو را به دندان گرفته و بالای درخت رها کرده است). ایزی بدون اینکه از افتادن بترسد از درخت بالا می رود، راسو را بر می دارد و پایین می آید.

ایزی گفت: زندگی خیلی خوب است.
راسو گفت: آره، اما ترسناک هم هست.
ایزی گفت: نگران نباش من مواظبت هستم.

*ایزی و راسو، نویسنده و تصویرگر: ماری لوئیز فیتز پاتریک، ترجمه ی نسرین وکیلی، نشر مبتکران و پیشروان


جمله: برای درک آنچه متفاوت و ناآشناست تلاش کنید.
تصویر: یه نی نی که نشسته نزدیک تلویزیون و داره با دقت تلی تابیز تماشا می کنه.
جمله: هر چیزی را محکم بگیری از دست می رود.
تصویر: یه نی نی که چون بستنیشو محکم تو دستش گرفته، بستنیش له شده و افتاده روی زمین.

جمله: خالی شدن را پرورش دهید.
تصویر: یه نی نی که روی لباس باباش بالا آورده.
جمله: می توان هر چیزی را مغلوب کرد.
تصویر: یه نی نی لخت، که پوشکشو درآورده و انداخته اونور.
جمله: کاملاً صادق باشید.
تصویر: یه نی نی پسر، که بی تفاوت به سرباز تفنگ بدستش، یه عروسک پارچه ای گل به سر را بغل گرفته.
جمله: درک دیگران یعنی دانایی.
تصویر: یه نی نی که داره به آرامی به صحبت های یه نی نی دیگه گوش می ده.

*راهنمای معرفت برای بچه ها، تصویرگر: کریس ریدل، متن: کریس نیلسون، ترجمه: نغمه امینی.


همیشه وقتِ خرید کتاب برای کودکان، کتاب های جالبی هم پیدا می شوند که شاید بیشتر از کودکان به کار کودکان بزرگسال می آید. به نمایشگاه کتاب و اسباب بازیِ آشیانه کودک و نوجوان رفته بودم که «نقطه» را پیدا کردم. کتاب زیبایی درباره هنر و خلاقیت.

«نقطه» داستان دختری به نام «واشتی» است. که اصلا بلد نیست نقاشی کند و کاغذ نقاشی اش در کلاس درس هنر سفید مانده است. معلم برگه ی سفیدش را نگاه می کند و می گوید: «آهان! یک خرس قطبی در توفان برف.» واشتی می گوید: «مسخره است! من هنوز نمی توانم نقاشی بکشم!»
معلم لبخندی می زند و از واشتی می خواهد خطی، علامتی، چیزی بکشد  و بعد ببیند به کجاها می رود. واشتی با عصبانیت با ماژیکش ضربه ی محکمی روی کاغذ می زند و می گوید: «بفرمایید!» معلم نگاهی به کاغذ می کند و بعد از واشتی می خواهد زیر نقاشی اش را امضا کند. هفته ی بعد وقتی واشتی به کلاس هنر می رود تابلویی بالای میز معلمش می بیند.
«آن همان نقطه ی کوچکی بود که واشتی کشیده بود. نقطه ای در یک قاب طلایی ِ کنگره ای!»
واشتی با خودش فکر می کند که می تواند نقطه ی بهتری بکشد و شروع می کند به کشیدن نقطه ها. نقطه ی قرمز، بنفش، آبی. آبی را با زرد ترکیب می کند. نقطه ی زرد. اگر بتواند نقطه های کوچک بکشد پس نقطه های بزرگ هم می تواند. قلموی بزرگتری بر می دارد و روی کاغذ بزرگتری رنگ ها را می پاشد. حتی بدون اینکه نقطه ای بکشد، نقطه ای طراحی می کند. با رنگ کردن فضای اطراف یک نقطه! چند هفته ی بعد در نمایشگاه مدرسه ی هنر نقطه های بسیار زیاد ِ واشتی سر و صدا به پا می کنند.
پسر کوچولویی به واشتی زل می زند. بعد جلو می آید و می گوید: «تو نقاش بزرگی هستی.» واشتی می گوید:«شرط می بندم تو هم می توانی.»
- من؟ نه، نمی توانم. حتی با خط کش هم نمی توانم یک خط صاف بکشم.
واشتی کاغذی به پسر می دهد:
- به من نشان بده.
وقتی پسرک داشت خطی روی کاغذ می کشید، دستش می لرزید. واشتی به خط کج و کوله ی پسر خیره شد و بعد گفت: «امضاش کن.»

پیتر رینولدز، نویسنده ی کتاب می گوید: «اغلب که به بازدید مدارس می روم، از بچه ها می پرسم چه کسی دوست دارد نقاشی بکشد. در مهد کودک ها و کلاس های اول ابتدایی، تمام دست ها بالا می رود. اما در کلاس چهارم و پنجم بیشتر دست ها پایین می مانند که احتمالاً نشانی است از تاثیرات کلاس هنر. مایه ی تاسف است که انرژی خلاقانه ی کودکان کاهش یابد یا کنار گذاشته شود. مطمئنم دلیلش این است که آن ها زودتر از موعد یاد می گیرند که قوانین را اجرا کنند. اما شما برای ابراز وجودتان می توانید قوانین را تغییر دهید. پا را از حد آن قوانین فراتر بگذارید یا حتی نادیده بگیریدشان و با سر در ناشناخته ها شیرجه بزنید.»

* نقطه، نویسنده و تصویرگر: پیتر اچ رینولدز، مترجم: اکرم حسن، ناشر: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی