مامان: مهتا چقدر دستشوییات طول کشید!
مهتا: داشتم تمرین میکردم بعد از اینکه جیش کردم، بدون اینکه آبِ دهنم رو قورت بدم، بیام بیرون.
- ۰ نظر
- ۱۹ مرداد ۹۴
مامان: مهتا چقدر دستشوییات طول کشید!
مهتا: داشتم تمرین میکردم بعد از اینکه جیش کردم، بدون اینکه آبِ دهنم رو قورت بدم، بیام بیرون.
دارم کتابهایم را جعبه میکنم. در خانهی تازه، جایی برای کتابها نداریم. هرازگاهی یک کتاب از هدیههای تو زیر دستم میآید با جملات نابی که در صفحهی اولشان نوشتهای. در صفحهی اولِ «زندگی جای دیگری است»ِ کوندرا نوشته ای: "تقدیم به تو که زندگیات جای دیگری است". می توانم حدس بزنم سالها پیش وقتی که این جمله را خواندهام، چقدر کیفور شدهام.
آن زمانها من و تو همه چیز را ایدهآل میخواستیم. خودمان را، دیگران را، زندگی را. برای همین هر چیزی که در چارچوب ایدهآلهامان نمیگنجید به سرعت ما را برمیآشفت. رها شدن از دست این آشفتگیهای مکرر، دستآخر وادارمان کرد جای دیگری زندگی کنیم. حالا اما فکر میکنم باید همین جایی که دیگران هم هستند، زندگی کنیم. زندگی در جای دیگر، توهمی بیمارگونه بود که دستاوردی برای خودمان و عزیزانمان نداشت. پس خوشا به من و تو! که پایمان را از روی ابرها برداشتهایم و روی آسفالت سخت خیابانها گذاشتهایم.