«ف» از اول، علاقه ای به تعویض پوشک مهتا نداشت. به خصوص اگر پی پی کرده بود. می گفت اصلا حرفش را نزن. به محض اینکه بوی خرابکاری اش بلند می شد، پیت پیت گویان روانه اش می کرد به آغوش مادرانه و ناگزیر من. کم کم که دخترمان بزرگ می شد شروع کردم به نصایح از سر دانایی های ناتمام مادرانه ام که این برخورد تاثیر بدی رویش می گذارد و فکر می کند کار بدی کرده است و عزت نفسش را از دست می دهد و از این حرف ها. بی تاثیر نبود و «ف» خیلی زود شروع کرد به باب کردن تکه کلام «بابا با پی پی هم تو را دوست دارد». نتیجه اش اما این شد که حالا وقتی پی پی می کند و می خواهم بشویمش فرار می کند و داد می زند که بابا با پی پی مرا دوست دارد. انگار نه انگار که من اول، با پی پی دوستش داشته ام. حالا شده ام دیو یک سر و دو گوشی که می خواهد طناب اتصال عاشقانه ی دختر و بابا را با بی رحمی تمام قطع کند.
- ۰ نظر
- ۲۸ بهمن ۹۱