مهتا
زندگی، فرصت آموختن و آفریدن است. از رنجهایت چیزی بیاموز و با آموزه هایت چیزی بیافرین.
هر اتفاقی هم که بیفتد یادت باشد آدمی قدرت این را دارد که در دل تاریکی ها، روشنی بیافریند و از دل غمها، راه به شادیها باز کند.
- ۰ نظر
- ۱۲ مرداد ۹۸
نمیدانم! شاید رای دادن من تاثیری در آرای بیرون آمده از صندوقها ایجاد نکند اما زمانی در پاسخ به این سوال تو، که چرا دنیا را جای بهتری برای زیستنت نکردم، با سری بلند خواهم گفت که حداقلِ مطالبهگریهای مدنیای را که میتوانستم، به این امید آزمودهام. از حق رای دادنم کوتاه نمیآیم. تو نیز تا زنده ای به کورسوهای امیدت چنگ بزن!
مهتا، تو پرچم
افتخار من و پدرت در برابر فامیل و دوست و همسایه نیستی. قرار نیست باشی.
ما هرگز ایده ای برای تحویل دادن یک نابغه، به جامعه ی جهان سومی مان
نداشته ایم.
هر سه مان خوب می دانیم که هیچ چیز به اندازه ی با هم زیر پتو رفتن در صبح های سرد زمستان و بوس و قلقلک بازی، سر شوقمان نمی آورد.
می تونم یه پست بنویسم که با «دخترم مهتا» شروع بشه. بعد توش از خودم در برابر تو دفاع کنم. به یادت بیارم که همش دارم رفتارهای خودم را رصد می کنم تا انسان بهتری بشم. مادر بهتری بشم. الگوی بهتری بشم. ببین دارم کلاس هوش هیجانی می رم. ببین دارم کتابشو می خونم. ببین چند بار جلوی عصبانیتم رو گرفتم و بنویسم می دونی که تغییر کردن خیلی سخته. زمان بره. دردناکه. نیاز به حمایت داره و ...
اما خوووب می دانم، این حرف و حدیث ها، توجیه ها، غُر ها، بی مسئولیتی ها در دنیای پاک و دوست داشتنی تو هیچ معنایی ندارد. تو فقط عشق و مهربانی را می فهمی.
صبح که از خانه
بیرون می زدم، حواسم مثل همیشه به زیبایی آفتاب و روز قشنگی که فرصت زندگی
کردن در آن را داشتم بود. اما ناغافل (از بس که این روزها همه ناغافل می
میرند) به این فکر افتادم که شاید امروز آخرین روز زندگی ام باشد. صادقانه
بگویم مهتا، از تصورش حس بدی نداشتم. آنقدر به خدای خلاق و سورپرایز کننده
ام، ایمان دارم که مطمئنم آن سوی زندگی هم قطعاً جذاب و قابل توجه است. اما
فکر کردم نکند رفتن من، در تو حس بدی ایجاد کند!
حالا در راستای فکری
که از سرم گذشته، باید بگویم دخترم، از این لحظه تا آخر زندگیم، اگر زودتر
از تو با زندگی وداع کردم، خوب یادت بماند که من هیچ حسرتی را با خود به
هیچ جایی نمی برم. خوشحالم که تجربه ی با تو بودن، با پدرت بودن و خیلی
انسانهای دیگر را داشتم. خوشحالم که در مسیر انسان بهتری بودن در حال تلاش و
تمرین بودم. خوشحالم که پیگیر واقعی کردن رویاهای کاری ام بودم.
گریه
هایت که تمام شد، برو و حواست را جمع زیبایی آفتاب صبح و روزهای قشنگی که
فرصت زندگی کردن در آن را داری بکن. در مسیر انسان بهتری بودن، تلاش و
تمرین کن. پیگیر واقعی کردن ِ رویاهای کاری ات باش و بودن با دیگرانی که
خوشحالت می کنند را تجربه کن و شکرگذار این تجربه ها باش.
با اینکه بهت گفته
بودم «دیگه دست به سیب زمینی سرخ کرده ها نزن. الان شام را میارم» عالی بود
که دو بار یواشکی رفتی و مشتاتو پر کردی و جیم زدی.
همینطور ادامه بده دخترم! هیچ تهدیدی جدی تر از خواسته ی تو نیست.
مهتا، از زمانی که انتخاب کرده ام از جنگیدن با واقعیت های زندگی دست بردارم و در برابر چیزهایی که نمی توانم تغییرشان دهم تسلیم باشم، در حال تجربه ی نوع تازه ای از زندگی هستم که تا به حال درکش نکرده بودم و باید بگویم خیلی دوستش دارم. البته تسلیم شدن در برابر بعضی واقعیت ها خیلی سخت است، اما یک رازی را کشف کرده ام. وقتی تسلیم شدن به هستی را تمرین می کنیم، باید همه ی مسایل را کوچک ببینیم! و نباید برای مسایل کوچک، اشک بریزیم. اشک ریختن مسایل را بزرگ جلوه می دهد.
قبل از تو روز مادر، سختی ِ یافتن ِ هدیه ای بود لایق و پسند مادر بزرگت.
بعد
از تو این روز، آزارم می دهد. نمی دانم بعدها مرا چگونه قضاوت خواهی کرد.
فقط یادت باشد، من یک انسانم. با تمام ناکاملی های انسان بودن.