داستانک
«ناامیدی» زن چشم انتظاری است که بِیبی چکِ تک خطی اش را روانه ی سطل می کند. «امید» همان زن است بیست و پنج_شش روز بعد در مسیر داروخانه.
وقتهایی که دعوایمان می شود، صدایش را بالا می برد و داد و بیداد راه میندازد اما وقتهایی که آن کار دیگر را می کنیم مدام به من می گوید "هیس! همسایه صدایت را می شنود."