بخش هایی که دوست داشتم از مجموعه شعر ِ «سیاهه ی من» حسین سناپور، نشر چشمه
زنم
معشوق اش را به کالسکه گذاشت / و کالسکه را به من سپرد / با معشوق اش از
ادبیات حرف زدیم و از فلسفه / حرف زدیم و بر میانه ی اتوبان ها و تیررس
چراغ قرمزها راه رفتیم / آن قدر رفتیم تا بزرگ شد / آن وقت زنم را ترک کرد و
او را با مادری ِ ناتمام اش / و با شهوت ِ جوان خواه اش / تنها گذاشت / و
مرا با همه ی این ها.
همه سراسیمه رسیدیم / اما کمی دیر / شاید دو
یا سه سال ... چشمان اش را بسته بود / چند ساعتی بود که چشمان اش را بسته
بود / بر همه ی آدم ها و برادرها ... بر همه ی دروغ ها و لب خندهای زهردار
... دراز کشیده بود و / زردی کف پاهاش را نشان مان می داد / این طور همه ی
عریانی و ساده گی مردن را / رو به ما گرفته بود.
در شب دریایی که
تویی / من کاش فانوسی بودم / نشسته بر کناره ات / تا مگر قایقی که تویی /
کُنده چوبی را که من ام / پیدا کند / نشانده بر ساحل / ساحلی که تویی /
برای خُفتن ِ گاه به گاه موجی / که من ام.
دوست ات دارم / آن طور که قاصدک / باد را.
روز
/ نه از پرنده / نه از درخت / که از روشنای پوست تو / آغاز می شود / بند
بند / از انگشتان ات بالا می رود / تا در روشنای چشم ات / داغ ترین خورشید
همه ی فصل ها / عمود / بر من بتابد.
چهره اش آشنا نیست این راننده؟ /
خشونت نگاه پدرت در چشم هاش نیست؟ / نه، نیست. / نمی تواند بترساندم آن
طور که حرف زدن یادم برود / اما این لب خند دختر صندوق دار ِ پیتزا فروشی /
با آن چال گونه اش / شاید از خیابان گردی های جوانی ات بیاید! / نه! /
چالی که به زحمت بیرون آمدم ازش / عمیق تر از این حرف ها بود / اما توی این
کلاس / شاید سر و دست تکان دادن شاگردی / کسی را به یادت بیاورد / که ذره
ذره گم اش کردی / توی نه هایی که باید می گفتی و نگفتی / یا توی کت و پیرهن
هایی که نمی خواستی و پوشیدی ...
اشتهام برگشت / فقط دو روز بشقابم
از مرگ پر بود / و کله ام به جاهای نیمه تاریک سر می کشید / حالا باز
کلنجار می رود با قیمت های گران / با وسایل نیمه خراب خانه گی / با همه ی
چیزهایی که دو روز تمام / غبار روشان می ریخت و می ریخت.
نگذار خودم
را این تو حبس کنم / دوباره به ام دروغ بگو / تا بیایم بیرون / بگو که تا
دو ماه دیگر درست می شود / یا دو روز دیگر / یا با یک تلفن / یا یک لبخند /
بگو که این ها رفتنی اند / که می رویم مسافرت / خانه می خریم / جوایز قرض
الحسنه را برنده می شویم / برای دخترمان شوهر نجیب ِ پولدار پیدا می کنیم /
و برای پسرمان خانم دکتری که آفتاب مهتاب هم ندیده باشندش / بگو تو با من
ازدواج می کنی / و دوباره و دوباره خواهی گفت که دوست ام داری / بگو که می
شود باز / از طعم بوسه یی مست شوم / و جهان دوباره همان چرخ و فلک گردنده
شود / که مرا می برد و می برد / به جایی که هیچ نیست ... جز شیرینی تو و
دروغ هات / تا تاب بیارم، بمانم، بخندم! / بگو / باز به ام دروغ بگو!
چه
قدر دوریم ما از هم / به قدر دو عشق / دو هزار خاطره / از هزار کوچه / و
چند صد بوسه / زیر باران های گاهی تند / برای تو / گاهی آرام / برای من / و
نگاهی خمار یا سودایی / از چشم های گاهی قهوه یی، گاهی روشن / من می خواهم
راه ببرم از چشمان ات / به آن کوچه ها / که تو هنوز نیامده بودی ازشان
بگذری / اما من / زیر برف باران / با پاهای خیس ِ زق زق کن / به انتظار
ایستاده بودم / برای چشم هایی که نیامد / ایستاده بودم / تا شاید روزگاری /
دیگر عسلی هر چشمی بی تاب ام نکند / و تو به سرانگشت های من می آویزی، می
پیچی / تا مگر گرمای تنی تب دار / در سرمای اتاق های خالی و ساکت را /
دوباره پیدا کنی / نمی شود. / ما هر کدام / بن بست خاطرات خودیم / هزار
خروار آجر ِ آواره گی های مکرر / با خیال تلخای لب های نامکرر.
- ۰ نظر
- ۱۵ فروردين ۹۱