نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.

نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.


+ خانه  
+ نظرات در معرض ديد عموم قرار نمي‌گيرند. + گاهي مطلبي بارها دچار تغيير مي‌شود. + جمله‌ي سردرِ وبلاگ از يحيي قائدي‌ست.

مرا سفر ...

سه شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۱۷ ق.ظ

اول این را بخوانید: مرا سفر به کجا می‌برد؟

و بعد ...

سلام استاد قائدی عزیز. ساعت به وقت شش‌و‌نیم صبح بود که از کابوس آزاردهنده‌ای خود را بیرون کشیدم و چند دقیقه‌ای طول کشید تا ذهنِ قلبم (تعبیر بکری بود) را قانع کنم که همه چیز فقط یک خواب بوده است. طبق معمولِ هر روز که چشم می‌گشایم از خدا بابت روزی دیگر که نصیبم کرده است تشکر کردم و سمت مبایل رفتم. فی‌الفور نوشته‌ای که از ذهن زیبا و متفاوت شما برآمده بود را مثل هوا بلعیدم. یک جورهایی از خواندنش دلم گرفت. آخر پدرم چندان اهل سفر نبود. من اما دلم مزه‌های متفاوت, وسایل متفاوت و جاهایی که روی نقشه نبود را می‌خواست. نمی‌خواستم از هزارانِ یک چیز، تنها به یک چیز اکتفا کنم. آخ که چقدر رویای رفتنِ بر جاده‌ها به شیوه‌ی خودم را داشتم اما پدرم مرد متعصبی بود که امکان کسب بسیاری از تجربه‌ها را با تصور حمایت و امنیت از من گرفت. مثل همه‌ی دخترهای این‌چنینی تنها یک روزنه‌ی امید را پیش رویم می‌دیدم. وصلت با مردی که دل در گروی سفر داشته باشد. از اتفاق عاشق مردی شدم که کودکی و نوجوانی‌اش بسیار در سفر بود. پدرش برعکسِ پدرم مرد سفر بود. مرد کوه و طبیعت. پایتخت همه‌ی کشورهای مهم و نیمه مهم جهان را می‌دانست و درباره‌شان اطلاعات زیادی داشت. خصلتهای جالب دیگری هم داشت. دریچه‌های قلبش به روی تفاوتها باز بود. همین شد که مرد زندگی من شد. اما خیلی از زندگی‌مان نگذشت که متوجه شدم به نوستالژیِ کودکی و گذشته دچار است و گویی همه‌ی راهها را رفته است و اکنون، در سفر بودن را نمی‌خواهد.
برای رها‌شدن از اندوه, در همه‌ی این سالها به یک باور تازه اندیشیدم. اینکه به جای سفر در گستره‌ی شگفت‌انگیز جهان, سفری در "خود" را آغاز کنم. زیبا و شگفت‌انگیزتر سفری که پر از تجربه‌های تلخ و شیرین شد. به زعم خودم دیدنی‌تر از همه‌ی آبشارها و موزه‌ها و برج‌ها و جاده‌های جهان. رفتم که چترهای عادت و یک سویه دیدنم را ببندم تا از تازگیِ باران خیس شوم و شروع به سوال کردن‌های فلسفی درباره‌ی خودم کردم.

چرا همیشه برای حل مسایلم یک شیوه‌ی تکراری را به کار می‌بندم? زندگی‌ام بدون قضاوت‌کردن‌هایم چه شکلی خواهد شد? آیا منطقی است که بارِ برآورده شدن رویاهای من را همسرم بر دوش بکشد? آیا زندگی مشترک معنایش اشتراک نظر در همه‌ی باورهاست? آیا می‌توانم روابط زیباتری با آدم‌های زندگی‌ام خلق کنم? قدرت عادتها بیشتر است یا آگاهی‌ها? چرا خشمگین می‌شوم? چه چیزهایی در زندگی‌ام نیازمند دگرگونی‌ست? چرا می‌خواهم مادر باشم? دیگران چقدر من را می‌دانند? من چقدر دیگران را می‌دانم? چرا می‌خواهم زنده بمانم? دایره‌ی اختیاراتم در هستی تا کجاست? درباره‌ی چه چیزهایی باید به پذیرش برسم? با گذشته‌ام می‌خواهم چه کنم? زندگی در لحظه‌ی حال یعنی چه? برای فرزندم الگوی چه چیزی هستم? تا کجا اجازه دارم خودم را زندگی کنم؟ اگر فردا از خواب بیدار نشوم چه چیزی از خودم باقی گذاشته‌ام? ...
و از اتفاق سالهاست که سفرنامه هم می‌نویسم. با نوشتن, خودم را از دریچه‌ی دید دیگران می‌بینم. خودم را معنا می‌کنم و به تردیدهایم در مورد امور زندگی پاسخ می‌دهم. در حال و آینده می‌دانم که حداقل برای چند نفر، آدم مهمی هستم. آنها حق دارند بیشتر درباره‌ی من بدانند ...
و بالاخره اینکه عاشق این جمله‌تان شده‌ام: " نوشتن و ننوشتن، انتخاب بین مردن و زنده‌ماندن است."

  • سه شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۱۷ ق.ظ
  • + شادی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی