نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.

نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.


+ خانه  
+ نظرات در معرض ديد عموم قرار نمي‌گيرند. + گاهي مطلبي بارها دچار تغيير مي‌شود. + جمله‌ي سردرِ وبلاگ از يحيي قائدي‌ست.

شمس لنگرودی

شنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۰، ۱۱:۱۷ ق.ظ

بخش هایی که دوست داشتم از کتاب شعر ِ «شب، نقاب عمومی است» شمس لنگرودی، انتشارات نگاه

مرگ را دیده ام / با چشمانی خیس / که لا به لای سیاهی ها می چرخید / و تمنا می کرد / به زندگیش بازگردانیم / ممکن نبود.

شعر / خواب های من است / که در بیداری بر من می گذرد.

پیامبر کوچکی از برفم / آب می شوم / که بشارتم را دریابید.

با چشم بسته به دنیا آمده ام / چشم بسته از دنیا خواهم رفت / با چشم باز نگاه کرده امش / می شناسم.

من / شوری در نی / بر لب زندگی / بنوازم! / باد ِ سراپا هرجایی / بگو، بنوازم!

رودخانه ی کوچکی از سنگم / مجروح سوزن قلاب ها / برای آنچه که در قلبم نیست.

رودخانه ها، قایق ها، آفتاب صبح / همه آیا جمع شده بودند / تا من / در این سپیده شکار شوم!

جز روزگار من / همه چیز را سفید کرده برف.

آنچه سبک می آید / برف / آنچه سنگین می گذرد / برف، برف.

چرا آنان / از دیدن دوباره ی تو در هراسند / مگر تو نمرده یی.

پیش تر از این ها نیز اینان را دیده ام / در رستورانی، کتابخانه و سینمایی، بر ساحل / اینان را دیده ام / همان پسران جوان اند، دختران جوان اند / که به ضرب گلوله به خاک افتادند / و مثل درختی / در خیابان مجاور روییدند.

و آنچه که روزش می خوانیم / شکل دیگر تاریکی است / که از بستر برخاسته / در پیراهن خوابش راه می رود.

آیا ستاره ها / دکمه های پیراهن شب نیست / که فرو می ریزد! / روز / جسم سفید شب نیست / که از شکاف پیراهنش / آشکار می شود؟

سبدی نسیمم / به تنفسی ویران می شوم / سخنی مگو.

سر می روم از خویش / از گوشه گوشه فرو می ریزم / و عطر تو / رسوایم می کند.

براده ی واژگان است شعرهای من / که به شوق تو لب هایم تراش می دهند.

این موسیقی / می افتد از دهان / تو اگر نخوانی.

شبیه همین قارچ هاست زندگی / یک لحظه پس از باران عجیبی می روییم.

غربت / زمزمه های حواست / در تنهایی اولین صبح / وقتی آدم هنوز / در بستر می غلتد.

روزی پیر می شوی / خاطراتت را می نویسی / و ما دراز کشیده / در بستر خود می خوانیم.

این همه از تاریکی بد نگویید / شما که فروش چراغ تان / به لطف همین تاریکی است.

شکوفه ی نارنج! / حالا میان من و تو کسی حائل نیست / جز بویت.

میوه ی بی مانندت / عطر توست، شکوفه ی نارنج!

آیا صلح / سربازی فراری است / که پشت تپه یی از گل ها نشسته / با قمقمه اش از باران حرف می زند!

  • شنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۰، ۱۱:۱۷ ق.ظ
  • + شادی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی