نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.

نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.


+ خانه  
+ نظرات در معرض ديد عموم قرار نمي‌گيرند. + گاهي مطلبي بارها دچار تغيير مي‌شود. + جمله‌ي سردرِ وبلاگ از يحيي قائدي‌ست.

دوست دارد ...

سه شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۱۱:۰۸ ق.ظ

دوست دارد مثل دیگران، خاله صدایش کنم اما برایم خیلی بیشتر از به قول خودش خاله ای دروغکی است. مهربانی های از ته ِ دلش، گرمای مهر مادرم را دارد. گره های ذهنم را که با جواب هایش باز می کند، شاگرد می شوم در مقابل استادش. با صراحت مخصوصش که درباره ی چیزی اظهار نظر می کند، به زنی مانند او بودن غبطه می خورم.
دارایی ام از او، خیلی بیشتر از این خاطرات بریده است که هر چه تلاش کردم نشد مثل یک نوشته ی مرتب و مربوط پشت هم آوردشان. تو اما تلاش کن به قدر این خاطره های بریده او را بشناسی.

همه چیز از کلاس های زبان دبیرستان شروع شد و زنگ تفریح هایش که با ما توی کلاس می ماند و سرود های انگلیسی  می خواندیم و بعد؛
شادمانیِ کاشف «لیلی و مجنون» اش  شدن در مدرسه. دفترچه ی خاطراتم که روز آخر مدرسه دستش جا ماند و پستچی برایم آورد. نامه ای که به صندوق پستی ِ آمده در کتابش فرستادم و  راز ِ چرایی ِ رفتنش از مدرسه مان:« .. بسیار رنج بردم ولی دیدم این رنج بهایی است که باید به خاطر صراحتم و فرار از ریا بپردازم.»*
بعد از سالها، دوباره دیدنش وقتی آب از سرازیری شیب ورودی پارکینگ گذشته و به کتابخانه اش رسیده بود وَ من که می ترسیدم داخل خانه شوم برای خاطر سگ درشت اندامی که می گفت در شبی بارانی به او پناه آورده است. دیدار دوباره به بهانه ی حراج کتابهایش در میانه ی پرستاری و ساعتی که کوک می کرد تا مرتب اکسیژن مادر را چک کند که مبادا به مرگ کریمانه از دست برود. جلسات شنیداری ِ شنبه ها یا شاید دوشنبه ها در خانه ی تازه اش. آشنایی با حلقه ی دوستانش. حضور صمیمانه اش با دوستان، در شب عروسی ام و عکسی که یادم رفت بگیرم. کنکاش های تلفنی مادرانه اش برای مطمئن شدن از اینکه انتخاب درستی کردم. شب خوابی های «ف» در بیمارستان پیش پدر بیمارش و شب ِخاطره انگیزی که تنهایی ام را به بهانه ی تعمیر کامپیوترش با او قسمت کردم. «طوفانهای زندگی» ِ محشرش که خیلی وقت است، شده است اولین هدیه ی من به تازه زوج های آشنا. آشنایی با مرد بزرگی که بسیاری از شک هایم را به یقین بدل کرد، از لابلای خطوط کتاب «دانه های تسبیح» اش. لذت طراح ِ سایت منی خزعل بودن، سایتی ساده و نه البته در خور ِ او، به لطف روزهای بطالت بارداری ام. عید دیدنی رفتن های هر ساله و طعم بکر شیرینی های خانگی اش. ایمیل های یکشنبه ها که روز اینترنت است! و بالاخره شادی و شوق ِ حضورم در آخرین کتابی که به لطف ارشاد، زیر چاپ نخواهد رفت.
ش: شیدایی و عشق و خودضمیری
ا: آرامش و بالیدن و یک کم از دلیری
د: دلرحمی و امید وصال و خوش مسیری
ی: یمنی است که شادی آفریند، عشقی است نمی گذاردت بمیری.

* بخشی از نامه ای که در پاسخ به نامه ام بدستم رسید.

  • سه شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۱۱:۰۸ ق.ظ
  • + شادی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی