بعد از روزها ...
بعد از روزها سر و کله زدن با اَتا (اسم خودش را اینطوری تلفظ می کند) برای یاد دادن اسم و صدای حیواناتی مثل گاو و گوسفند و الاغ و مرغ و خروس، با خودم فکر کردم، وقتی چنین حیواناتی را دور و برش نمی بیند طبیعی است که اسم و صداهاشان را با هم قاطی کند. عاقلانه است که اولویت آموزش را برای چیزهایی در نظر بگیرم که بیشتر با آنها در تماس است. مثلاً هواپیما را خیلی زود یاد گرفت. یکی دو باری توی آسمان دید و بعد هر بار که صدایش را می شنید زودی می آمد و می گفت «هَمُ پِما». یا پیشی که مَ او می کند و همیشه دور و بر سطل بزرگ سیاه سر پارکینگ، سر و کله اش پیدا می شود. این فکر اولین باری که برایش نقاشی می کشیدم هم به سراغم آمد. با خودم فکر کردم کشیدن یک رشته کوه و خورشیدی که از پشتش سر درآورده با رودخانه ای که از دلش بیرون زده و رسیده به تپه ای پر از گل و درخت، احتمالاً تصویر عجیبی است برای بچه ای که دور و برش نه کوهی می بیند، نه رودی. فکر کردم باید چیزهای دیگری بکشم. مثلاً خانه هایی چسبیده به هم و چند طبقه با پنجره و پرده یا خیابانی پر از ماشین و اتوبوس و موتور. وقتی ستاره ها توی آسمان یک دایره ی کوچک نورانی اند، شاید ستاره را هم نباید به شکل ترکیبی از پنج مثلث باریک بکشم. خودم را که جای اَتا می گذارم احساس گیجی می کنم.
- سه شنبه, ۲۰ تیر ۱۳۹۱، ۰۹:۲۶ ق.ظ