غادن السمان - 1
گزیده هایی در روایت «غربت»، از شش دفتر شعر غادة السمان: زنی عاشق در میان
دوات - ابدیت، لحظه ی عشق - رقص با جغد - معشوق مجازی - غمنامه ای برای
یاسمن ها ( هر پنج کتاب از نشر چشمه) - دربند کردن رنگین کمان (نشر نقره) -
ترجمه ی عبدالحسین فرزاد
عشق بزرگ من، نامش آزادی است / هدیه ی آزادی به عاشقان بی شمارش چون من / گیوتین ِ غربت است.
در شب کوچ / آتش در چمدانت شعله ور می شود / و خود به خانه ای بدل می شوی / که خانه ای را در خود ساکن می کند / و من تنها کوچ کردم.
اکنون
از هواپیما فرود می آیم / و بر فرودگاه شهری جدید گام بر می دارم / در
میان کارت های استقبال کنندگان ِ مسافران ِ مجهول / من در دستم کارتی دارم /
و بر آن نوشته ام: / هیچ کس را نمی شناسم / در انتظار هیچ کس نیستم.
این
آسمان فلزی پاریس / پاره پاره ام می کند / با دندانهای سگان هارش / و
خورشید بی عطوفت و سردش / و من چونان علف شوره زار / در نمک غربت / خواهم
سوخت.
در غربت / چیزی بیش از نیمکتی در پارک عمومی نیستی / که مردم رویش
می نشینند، استراحت می کنند، بر می خیزند / تشکر می کنند و می روند.
آسمان
و سقف مسافرخانه / بر سینه ام فرود می آیند / غبار سفر از موها و ناخن
هایم برمی خیزد / اشک از چمدان هایم سرازیر می شود / چمدان هایی که /
شتابان، خانه ام را / در آن ها در پیچیدم.
آیا باران نامنظم و
دیوانه را / تحمل کرده ای / در حالی که نقشه ات را / در کنار خیابان می
خوانی / و اتومبیل ها / به صورتت گِل می پاشند / و تو راهت را نمی یابی؟
آیا
طعم شهرهای بی خاطره را می شناسی / و محله های بی گنجشک را / و قطارهای بی
ایستگاه را / که بر ریل های بی پایان اندوه / تو را سراسیمه و با شتاب می
برند؟
در غربت شبحی هستم / دستم را دراز می کنم / تا بلیط سینما بخرم /
اما فروشنده مرا نمی بیند / با نفر پشت سرم صحبت می کند / درهایی که خود به
خود باز می شوند / وقتی که در آستانه ی آن می ایستی / به من پاسخی نمی
دهند / و همواره قفل می مانند / اینجا بی وزنی ام را به من یادآور می شوند.
هرگز روزی یکی از آنان نخواهی شد / پس از سرزمین شان کوچ کن!
- چهارشنبه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۱، ۰۹:۲۱ ق.ظ