نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.

نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.


+ خانه  
+ نظرات در معرض ديد عموم قرار نمي‌گيرند. + گاهي مطلبي بارها دچار تغيير مي‌شود. + جمله‌ي سردرِ وبلاگ از يحيي قائدي‌ست.

غاده السمان - 3

يكشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۱، ۰۸:۲۷ ق.ظ

گزیده هایی در روایت «مرد ِ جاهلیت»، از شش دفتر شعر غادة السمان: زنی عاشق در میان دوات - ابدیت، لحظه ی عشق - رقص با جغد - معشوق مجازی - غمنامه ای برای یاسمن ها ( هر پنج کتاب از نشر چشمه) - دربند کردن رنگین کمان (نشر نقره) - ترجمه ی عبدالحسین فرزاد

افسوس  / که تو با من آتش افروختی / بی آنکه بدانی / من پاره ی تو بودم.
می گویی: دوستت دارم / و من به کبوتری تشنه بدل می شوم / که بر کارد گلوگاهش عاشق است / و در همان لحظه نیز از آن می هراسد.
دستان گشاده ات را به سویم / دوست می دارم / اما از این دام / دانه ی گندم رویاها را / بر نمی چینم.
مباد که به تو اعتماد کنم / آنگاه که دستانم را فشردی.
بر دیوار اتاق خوابت میخ می کوبی / به جای آویختن عکسم / خودم را بر دیوار می آویزی! / چگونه از پرواز شبِ آزادی / و اسرار آویخته در بال هایم / شانه خالی کنم!
اینکه یک خانه ما را در برگیرد / اما یک ستاره ما را در خود جای ندهد / جدایی همین است.
آنگاه که مرا می ستایی / در آیینه به طاووسی ماننده ام / و آنگاه که با من می ستیزی / به خفاشی بدل می شوم / از من هر چه که می خواهی / می توانی ساخت / به جز طوطی.
صدایت می زنم / پاسخم نمی دهی / تا با هم شعله ور نشویم.
چگونه مشاجره کنیم / وقتی تو ترجیح می دهی به خیارت نمک بیشتری بزنی / و برای بسترت بالشی بهتر می خواهی / و زنت را با سرینی بزرگ تر.
با «غیرت» / از سفینه ی فضایی ات / به عصر حجر باز می گردی / تا با چماقت در جنگل / مرا تعقیب کنی / در میان دایناسورها، آتش فشان ها، توفان ها و کشتی نوح.
آنگاه که با من چون شبح رفتار می کنی / شبح می شوم / و غم های تو از من عبور می کنند / همچون اتومبیلی که از سایه می گذرد / آن را می درد و ترکش می کند / بی آنکه ردی بر جای بگذارد، یا خاطره ای.
روز اول / زنی بیوه از ساحل رود سِن گذشت / او غرقه در سیاهی شیون می کرد / روز دوم / زنی بیوه از ساحل رود سِن گذشت / او غرقه در سیاهی لبخند می زد / روز سوم / زنی بیوه از ساحل رود سِن گذشت / او با دریاها قهقهه می زد / و پروانه ها و گل ها را بر تن کرده بود.
اینکه دوستم می داری / یا دوستم نمی داری / مساله این است!
از من می خواهی / که جامه ی کریستین دیور بر تن کنم / و خود را به عطر شاهزاده ی موناکو / عطرآگین سازم / و دایره المعارف بریتانیکا را حفظ کنم / و به موسیقی یوهان برامز / گوش فرا دهم / به شرط اینکه / همانند مادربزرگم بیندیشم! / از من می خواهی که پژوهشگری / چون مادام کوری باشم / و رقاصه ای دیوانه در شب سال نو / چونان لوکریس بورگیا / بدین شرط که / حجابم را همچون عمه ام حفظ کنم / و زنی عارف باشم چون رابعه ی عدویه؟!
من این دوستی کسالت بار میان مان را نمی خواهم / دوستی میان دست و مسواک / که هر روز با او همآغوشی می کند / بی آنکه رنگش را به خاطر داشته باشد! / نمی خواهم که در بیشه های شب من / قدم بگذاری / چونان کارد / که در قلب کاهوی تازه در آمد و شد است.
شبم را با نوشتن برای تو / می گذرانم / سپس روز بعد را چنین سپری می کنم: / همه ی واژه ها را یک یک پاک می کنم! / زیرا چشمان تو  / دو قطب نماست / که همواره سویی را می نمایانند / دریاهای جدایی را!
رد سم هایم را / بر یخ قلبت بر جای می گذارم / و شیهه می کشم بدرود!

  • يكشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۱، ۰۸:۲۷ ق.ظ
  • + شادی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی