نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.

نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.


+ خانه  
+ نظرات در معرض ديد عموم قرار نمي‌گيرند. + گاهي مطلبي بارها دچار تغيير مي‌شود. + جمله‌ي سردرِ وبلاگ از يحيي قائدي‌ست.

غاده السمان - 4

دوشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۱، ۰۸:۲۷ ق.ظ

گزیده هایی در روایت «عشق»، از شش دفتر شعر غادة السمان: زنی عاشق در میان دوات - ابدیت، لحظه ی عشق - رقص با جغد - معشوق مجازی - غمنامه ای برای یاسمن ها ( هر پنج کتاب از نشر چشمه) - دربند کردن رنگین کمان (نشر نقره) - ترجمه ی عبدالحسین فرزاد

در خون من، نسل های زنان زنده به گور / شیون می کنند / من اما / بر این پای می فشارم / که تو را در زیر نور خورشید / و بر چشم انداز نیزه های قبیله / دوست بدارم.
مادام که ما را / فردایی نیست / چرا روزگار عشقمان را نزییم.
نزدیک مشو، دور منشین / کوچ مکن، به من مپیوند / مرا تباه مکن، مرا خمیده مساز / ما باید / که پرواز کنیم / چون دو خط موازی با هم / که به هم نمی پیوندند / که نیز از یکدیگر دور نمی شوند / و عشق همین است .
بزودی تو را به عقوبتی گرفتار خواهم کرد به یاد ماندنی / بزودی دوستت خواهم داشت.
ای مرد! / با تو از کرم ابریشم خزنده / به پروانه ای بدل می شوم / که با حریر خویش پرواز می کند.
با تو دریافتم که خاکستر، اخگر می شود / و آب برکه های گل آلود ِ باران ِ گذرگاه ها / دوباره به ابر بدل می شوند / و گل های پژمرده در ظروف سیمین تالارها / به غنچه های کوچک در کشتزاران خویش باز می گردند.
عشق ما مدیون تاریکی است / چه اگر ظلام نمی بود / من در تاریکی خویشتن / بر نور حضورت دل نمی باختم.
عشق ما رنگین کمان است / که به خورشید می گوید / بسیار درخشان مباش / که من خواهم رفت / و به تمامی پنهان مشو / که من خواهم رفت / من آن عشق بزرگم / که وصال بزرگ و فراق بزرگ / مرا خواهد کشت.
زن فالگیر آمد و کف دست مرا گرفت / تا طالعم را بخواند / به او گفتم طالعم را بخواند / اما در کف دست تو.
دموکراسی؟ / آری حتما / اما با زنی دیوانه چون من چه می کنی / که پیاپی / به دیکتاتوری عشق تو رای می دهد!
از نخستین گزش / به عشق ایمان نمی آورم / اما می دانم که ما پیشتر / یکدیگر را دیدار کرده ایم  / سایه ات پیوسته، به سایه ی من می پیوندد / در گذر روزگاران / در میان آینه های ازلی و مرموز عشق / من همواره از تو سرشارم / در خلوت قرن های پیاپی.
هنر عشق این است / که عاشق آگاه باشد / حتی هنگام مردن / و بر گستره افق بنویسد / بدرود!
به تو معتاد شدم و کار آخر شد / سوزنی زرین و مخدر / حضور تو را در شریان های من می کارد.
زبان، ابزار سوءتفاهم است / تنها سکوت / زبان عاشقان است.
غیاب تو / خود / حضور است!
مرا لمس کن / تا از زنی یخین / به جویبارهای جنون بدل شوم.
آهسته، آرام، دستت را بر من بگذار / و همچون روزگارت / مرا سخت مفشار / که در میان انگشتانت درهم می شکنم / بیش از این نزدیک میا / بیش از این دور مرو.
دوستت می دارم / اما خوش ندارم که مرا دربند کنی / بدان سان که رود / خوش ندارد / در نقطه ای واحد از بسترش  اسیر شود / مرا دوست بدار / آنچنان که هستم: / لحظه ای گریز پا.
بزودی از تو بیزار خواهم شد / زیرا تو آن مردی هستی / که شاید براستی / دوستت بدارم.
که را یارای آن است / که در بستر، خویشتن رها کند / در حالی که می داند / خاطرات آن خنده ها در این بستر / از زانوانش بالا می آید / آن گاه متراکم می شود / بر فراز سینه اش / چونان سنگ لحد ./ که را یارای آن است / که پیراهن پشمینی بپوشد / که در آستینش/ پر ِ کاهی از زمستان گذشته مانده باشد / این کاهی است که کمر فراموشی را شکسته است.
در آن لحظه که خورشید با تمامی نورش / در دریا فرو می رود / من بیدار می شوم / تنها عشق تو مرا از روزمرگی شبانه / با شب زنده داری بیرون می کشد.

  • دوشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۱، ۰۸:۲۷ ق.ظ
  • + شادی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی