نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.

نوشتجات

نوشتن و ننوشتن, انتخاب بین زنده ماندن و مُردن است.


+ خانه  
+ نظرات در معرض ديد عموم قرار نمي‌گيرند. + گاهي مطلبي بارها دچار تغيير مي‌شود. + جمله‌ي سردرِ وبلاگ از يحيي قائدي‌ست.

خیلی وقت‌ها ...

چهارشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۲۹ ق.ظ
خیلی وقت‌ها توی پارک توصیه‌ات می‌کردم به دوستی با فلان دختر یا فلان پسر. از دور به نظرم می‌رسید بچه‌ی تمیز و مستقل و مودبی است و مادر یا پدرش محترم است. می‌رفتی پیشنهاد دوستی به او می‌دادی اما بعد از مدت کوتاهی، جر و بحث بالا می‌گرفت که این عروسکش را به من نمی‌دهد. اسکوترم را دوست ندارم بهش بدهم. همش می‌‍‌خواهد خودش پلیس باشد، مامان باشد ...
این جور وقت‌ها احساس گناه یا پشیمانی می‌کردم. حالا چند وقتی است که دارم تمرین می‌کنم همه چیز را به خودت بسپارم و به انتخاب‌هایت اعتماد کنم. نتیجه هر چه باشد حداقلش من دچار احساس گناه نمی‌شوم. تو هم کارآزموده تر می‌شوی برای انتخاب‌های بعدی‌ات.
پسر دیروزی هم، پسر عجیبی به نظرم می‌آمد. حرکاتش به تر و فرزی پسر‌های دیگر نبود. کُند و بریده حرف می زد. نگاه کردنش شبیه خیره شدن بود. اما همینطور که نگاهتان می‌کردم کم‌کم صدای خنده هایتان بالا گرفت. روی الاکلنگ کنار هم نشسته بودید و درباره‌ی چیزهای ترسناک و عجیب و غریب حرف می زدید و بلند بلند جیغ می‌کشیدید و می‌خندیدید. بعد، دورخیز کردن برای بالا رفتن از شیب سرسره را یادت داد و هی دوتایی عقب می‌رفتید و با شوق می‌دویدید به سمت سرسره. بعد هم که تمام پارک را انقدر دنبال هم دویدید که وقت رفتن شد. توی راه می‌گفتی «خیلی ازش خوشم اومد. خیلی امروز بهم خوش گذشت» و من با خودم فکر می‌کردم دختر کوچولویم آنقدر بزرگ شده که می‌تواند انتخابی کند که روزش را قشنگ کند!
  • چهارشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۴، ۰۹:۲۹ ق.ظ
  • + شادی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی